کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرمنزل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرمنزل
لغتنامه دهخدا
سرمنزل . [ س َ م َ زِ ] (اِ مرکب ) منزل . مسکن . مقام . (فرهنگ فارسی معین ). مزیدعلیه منزل بمعنی جای فرودآمدن : طاقتی کو که به سرمنزل جانان برسم ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم . خاقانی .سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساربان فروکش کین ره کران ن...
-
جستوجو در متن
-
فروکش کردن
لغتنامه دهخدا
فروکش کردن . [ ف ُ ک َ / ک ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) دعوا کردن با لجاجت و سماجت . || اقامت کردن و در جایی ماندن . (برهان ) : دل گفت فروکش کنم این شهربه بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. حافظ.سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساربان فروکش کاین ره کران ند...
-
سروقت
لغتنامه دهخدا
سروقت . [ س َ رِ / س َرْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سراغ . جستجو. پرسش . دیدار. ملاقات : دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودندکه آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت . سعدی .بسی نیز بودی که دامن کشان به سروقت من آمدندی خوشان . نزاری قهستانی .جمعی از اوباش ا...
-
طبعی
لغتنامه دهخدا
طبعی . [ طَ ] (اِخ ) سیستانی . یکی از شعرای ایران است و از اهالی سیستان بوده است . از اوست :زود از برم چنین گله آلود برمخیزباقی نمانده جز نفسی ، زود برمخیز. (قاموس الاعلام ترکی ).نصرآبادی آرد: گویا از اکابر سیستان است .طبعش خیلی لطف داشته از اقران مل...
-
شفیعا
لغتنامه دهخدا
شفیعا. [ ش َ ] (اِخ ) یا میرزا شفیعا هراتی . نام یکی از خوشنویسان خط شکسته . (ناظم الاطباء). درباره ٔ او و میرزا حسن از لحاظ خوشنویسی گفته اند: اثنان لا ثالث لهما. (از فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 ص 635). میرزا شفیعا ملقب به پیشوا، از مردم هرات بود ...
-
فراغت
لغتنامه دهخدا
فراغت . [ ف َ غ َ ] (ع مص ) پرداختن . فراغ . رجوع به فراغ شود. || (اِمص ) فرصت و مهلت . (ناظم الاطباء). مجال : دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان ).|| آسایش و آرامی و استراحت . ضد گرفتاری از کار و شغل . (ناظم الاطبا...
-
اسکدار
لغتنامه دهخدا
اسکدار. [ اِ ک ُ ] (اِخ ) شهریست که قسمتی از قسطنطنیه را تشکیل میدهد و در مدخل تنگه ٔ استانبول در جهت بحر مرمر و روبروی شهر استانبول در ساحل آناطولی واقع است و در دامنه های کوه چاملیجه در وضع متمایل در بالای چندین تل ّ دیده میشود و دورنمای بسیار دلکش...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد نهرجوری مکنی به ابویعقوب . نامش اسحاق است و پدرش محمد از اجلاء مشایخ و بزرگان علماست . علوم ظاهر و باطن و زهد و تقوی با هم جمع داشته و منسوب بجنید و عمروبن عثمان مکی است و بدان دو عارف کامل نسبت درست کند. صاحب تذکرة الا...
-
کران
لغتنامه دهخدا
کران . [ ک َ ] (اِ) کنار باشد که در مقابل میان است . (برهان ). کناره . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طرف . لب . لبه . حاشیه . جانب . (ناظم الاطباء). سیف البحر. (معجم البلدان ذیل کلمه ٔ ماه دینار). مقابل میان : حیره شهرکی است برکران بادیه . (حدود العالم ...
-
گوهر
لغتنامه دهخدا
گوهر.[ گ َ / گُو هََ ] (اِ) مروارید است که به عربی لؤلؤ خوانند و مطلق جواهر را نیز گفته اند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (بهار عجم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ سروری ) (فرهنگ شعوری ). سنگ قیمتی مثل الماس و لعل و مروارید و امثال آنها. (فرهنگ نظام...
-
دست
لغتنامه دهخدا
دست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان . به عربی ید گویند. (برهان ). مقابل پای و بدین معنی ترجمه ٔ «ید» بود و دستان جمع آن . (از ...
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز ا...
-
ارسطو
لغتنامه دهخدا
ارسطو. [ اَ رِ ] (اِخ ) (در یونانی : اریست تلس ) حکیم مشهور یونانی ملقب بمعلم اول و پیشوای مشائین . نام این فیلسوف در فارسی و عربی بصور ذیل آمده است : ارسطو، آرسطو، ارسطوی ، ارسطوطالیس ، ارسطوطالس ، ارسطاطالیس ، ارسطاطلس ، ارستطالیس ، ارسطاطالس ، ارس...