کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرمازده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرمازده
لغتنامه دهخدا
سرمازده . [ س َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که از سرما آفت دیده باشد : سرمازدگان را به ماه بهمن خفتانه ٔ خر خز و پرنیان است . ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 72).و سرمازده را اندکی ... اندر شراب صافی حل کنند و بدهند نافع باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). علاج چشم...
-
جستوجو در متن
-
ثأد
لغتنامه دهخدا
ثأد. [ ث َءْدْ ] (ع مص ) سرمازده گردیدن . || نمناک شدن و سرما رسیدن .
-
قرقفة
لغتنامه دهخدا
قرقفة. [ ق َ ق َ ف َ ] (ع مص ) لرزانیدن . || ترسانیدن . || دندان بر هم زدن مرد سرمازده از شدت سرما. گویند: قُرْقِف َ الصرد (مجهولاً)؛ یعنی دندان بر همدیگر زد مرد سرمازده از شدت سرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) درشتی و بلندی آواز کبوتر ...
-
صریدة
لغتنامه دهخدا
صریدة. [ ص َ دَ ] (ع ص ، اِ) میش سرمازده . ج ، صراید. (منتهی الارب ). النعجة التی قد انحلها البرد و اضربها. (اقرب الموارد).
-
خرص
لغتنامه دهخدا
خرص . [ خ َ رَ ] (ع مص ) گرسنه و سرمازده گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || (اِمص ) گرسنگی و سرمازدگی با هم . (منتهی الارب ).
-
سرمازدگی
لغتنامه دهخدا
سرمازدگی . [س َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت سرمازده . || آفتی که بسبب سرمای شدید به درختان و میوه های آنها رسد. || آسیبی که بعلت سرمای سخت در برخی از اعضای بدن ایجاد شود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
شبم
لغتنامه دهخدا
شبم . [ ش َ ب َ ] (ع اِ) سرما. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) ماءشَبَم ؛ آب سرد. (از منتهی الارب ). || آنکه احساس سردی کند از گرسنگی و یا بدون آن . (ناظم الاطباء). سرمازده با گرسنگی یا عام است . (منتهی الارب ).
-
قرموص
لغتنامه دهخدا
قرموص . [ ق ُ ] (ع اِ) خانه ٔ زمین کند و گو فراخ درون تنگ دهانه که مردم سرمازده در آن گرم شوند و سرما دفع کند. || جای کوماج نهادن . || جای تخم نهادن کبوتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قرمص و قرماص شود.
-
خارص
لغتنامه دهخدا
خارص . [ رِ ] (ع ص ) دروغ زن . دروغگو. کاذب . (منتهی الارب ). || کسی که بازدید کند میوه را بر درخت و کشت را بر زمین . (ناظم الاطباء). دیدزَن ْ. || گرسنه ٔ سرمازده . (ناظم الاطباء).
-
صرد
لغتنامه دهخدا
صرد. [ ص َ رِ ] (معرب ، ص ) معرب سرد. بسیار سرد.- یوم صرد ؛ شدیدالبرد. (اقرب الموارد).|| مرد توانا بر سرما.(منتهی الارب ). || سرمازده . (مهذب الاسماء). الضعیف علی البرد. (از اقرب الموارد). || فرس صرد؛ اسب پشت ریش . || لبن صرد؛ شیر پریشان و پراکنده شد...
-
شجیدن
لغتنامه دهخدا
شجیدن . [ش َ دَ ] (مص ) سرمازده شدن . (از لغت نامه ٔ اسدی در حاشیه ٔ لغت شجد). به سرمای سخت تباه شدن . (یادداشت مؤلف ). || سرما خوردن . (برهان ) : خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد نار و برق بشجاید. دقیقی .رجوع به شجاییدن و شجانیدن شود.
-
قرماص
لغتنامه دهخدا
قرماص . [ ق ِ ] (ع اِ) خانه ٔ زمین کند و گو فراخ درون تنگ دهانه که مردم سرمازده در آن گرم شوند و سرما دفع کنند. || جای کوماج نهادن . || جای تخم نهادن کبوتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قرمص و قرموص شود. || (اِمص ) کوتاهی رخسار. (منتهی الار...
-
قرمص
لغتنامه دهخدا
قرمص . [ ق ِم ِ ] (ع اِ) خانه ٔ زمین کند و گو فراخ درون تنگ دهانه که مردم سرمازده در آن گرم شوند و سرما دفع کنند. (منتهی الارب ). حفرة واسعةالجوف ضیقةالرأس یستدفی ُٔ فیها الصرد من البرد. || جای کوماج نهادن . (اقرب الموارد). || جای تخم کبوتر. (منتهی ...
-
معرور
لغتنامه دهخدا
معرور. [ م َ ] (ع ص ) سرمازده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه او را چیزی غیرمستقل رسد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کسی که برسد او را چیزی که مستقر نگردد. (شرح قاموس ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از لسان العرب ). ...