کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرعت سطح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
واحد سرعت
لغتنامه دهخدا
واحد سرعت . [ ح ِ دِ س ُ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش سرعت حرکت اجسام به کار میرود. واحد سرعت یا واحد تندی در دستگاه S.G.C سانتیمتر در ثانیه است و آن سرعت یکنواخت متحرکی است که یک سانتیمتر در ثانیه نقل مکان میکند. واحد سرعت د...
-
واحد سرعت زاویه ای
لغتنامه دهخدا
واحد سرعت زاویه ای . [ ح ِ دِ س ُ ع َ ت ِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش حرکت های دورانی به کار میرود. واحد سرعت زاویه ای در دستگاه .S.G.Cرادیان در ثانیه است و آن سرعت متحرکی است که در هرثانیه به اندازه ٔ یک رادیان بر روی...
-
جستوجو در متن
-
موکور
لغتنامه دهخدا
موکور. [ کُرْ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح گیاه شناسی ) موکر. کفک هائی که به سرعت در سطح مواد غذایی در مجاورت هوا پدید می آیند زیرا که هاگهای آنها همیشه در هوا پراکنده است . (از گیاه شناسی گل گلاب ص 160).
-
برنویی
لغتنامه دهخدا
برنویی . [ ب ِ ] (اِ) (قانون ...، اصل ...) قانونی است بدین مضمون که هر قدر سرعت حرکت یک جسم سیال (مایع، گاز) بیشتر شود فشار آن کمتر میگردد، مثل سرعت حرکت آب در یک لوله ٔ افقی ، در قسمتهای تنگتر بیشتر است ، و لهذا فشار آب در این قسمتها کمتر می باشد. ب...
-
زنگ زدن
لغتنامه دهخدا
زنگ زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) زنگار گرفتن فلز و آیینه و جز آنها. اکسیده شدن . (فرهنگ فارسی معین ). فراهم آمدن چرک و زنگ و زنگار در فلزات و جز آن . (ناظم الاطباء). زنگ برآوردن آهن و مانند آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تشکیل یافتن قشری موسوم به ز...
-
شتاب
لغتنامه دهخدا
شتاب . [ ش ِ ] (اِمص ) مقابل درنگ . (آنندراج ). جستن و خواستن امری پیش از وقت آن و آن از مقتضیات شهوت و از صفات مذمومه باشد. عجله . (یادداشت مؤلف ). اشتاب . اشتو (درتداول عامه ٔ گناباد). سرعت . عجل . دستپاچگی . تندی . مقابل درنگ و آهستگی . تعجیل . م...
-
مگس گیر
لغتنامه دهخدا
مگس گیر. [ م َ گ َ ] (نف مرکب ) هر چیز که مگس را می گیرد و نگاه می دارد. (ناظم الاطباء). گیرنده ٔ مگس : لعاب عنکبوتان مگس گیرهمایی را نگر چون کرد نخجیر. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 63).- کاغذ مگس گیر ؛ کاغذها که با ماده ٔ چسبناک آلوده به زهر یا ساده...
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (اِخ ) سیاره ای که ما در آن منزل داریم واز آن نشو و نما می کنیم ... در مدت 24 ساعت یکدفعه بر دور خود می گردد و در مدت 365 روز و شش ساعت و چند دقیقه بر دور شمس گردش می کند و بی نهایت کوچکتر است از شمس . و تقسیم می کنند سطح زمین را بواسطه...
-
تلویزیون
لغتنامه دهخدا
تلویزیون . [ ت ِ ل ِ یُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) تله ویزیون .دستگاهی است که بوسیله ٔ آن می توان حوادثی را که در صحنه ٔ مخصوص (جایگاه فرستنده ) از مسافت چندین کیلومتری روی میدهد مشاهده کرد و صدایی که نزدیک صحنه ٔ عمل ایجاد می گردد شنید. در دستگاههای گیرنده...
-
گاز
لغتنامه دهخدا
گاز. (فرانسوی ، اِ) بخار. دم . جسمی هوایی که حجم و شکل معینی ندارد. صفت ممیزه ٔ آن خاصیت انبساط دائمی است . اگر به مایعی گرما بدهیم بتدریج انرژی و دامنه ٔ حرکت ذرات آن افزایش میباید. اگر انرژی بیش از میزان تأثیر نیروی ربایش ذرات مجاور باشد ملکولها م...
-
زلزله
لغتنامه دهخدا
زلزله . [ زَ زَ / زِ زِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) رجفه . لرز. لرزه . لرزش . جنبش سخت و حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنبش زمین و زمین لرزه که بومهن و بومهین نیز گویند. (ناظم الاطباء). بومهن . بومهین . (صحاح الفرس ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لغز...
-
انبساط
لغتنامه دهخدا
انبساط. [ اِم ْ ب ِ] (از ع ، اِمص ) فراخی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سمت . (یادداشت مؤلف ). || گستاخی . (زمخشری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (تاریخ بیهقی ) : پادشاها بنده در حضرت برسم عرض داشت انبساطی می نماید بر امید رحمتت . جمال الدین سلمان (از آ...
-
مریخ
لغتنامه دهخدا
مریخ . [ م ِرْ ری ] (اِخ ) نام ستاره ٔ فلک پنجم از ستاره های خُنَّس و آن را بهرام نیز گویند، منحوس و دال بر جنگ و خصومت و خونریزی و ظلم است . (منتهی الارب ). کوکبی است از جمله ٔ سبعه ٔ سیاره و در آسمان پنجم می باشد. (برهان ). ستاره ای است از خنس ، گو...
-
لاشبرگ
لغتنامه دهخدا
لاشبرگ . [ ش َ ب َ ] (اِ مرکب ) هنگامی که بر پوشش مرده ٔ خاک جنگل برگهای خشک و شاخه های تازه افتاده افزوده میشود در قسمت زیرین آن برگها و شاخه های کهنه ٔ سالهای پیش تدریجاً پوسیده و با لاشه های کرمها و جانورانی که در زیرزمین مرده و پوسیده اند و همچنی...