کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرعان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرعان
لغتنامه دهخدا
سرعان . [ س َ رَ / س َ ] (ع اِ) زه کمان . || پی هر دو جانب استخوان پشت است بر شکل موی مجتمع پس آن را از گوشت پاک کنند و از آن زه کمانهای غربیّه سازند، یکی آن سرعانة. || زه قوی و محکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || زه که از گوشت پشت سا...
-
سرعان
لغتنامه دهخدا
سرعان . [ س َ ن َ ] (ع اِ فعل ) گاهی خبر محض واقع شود و گاهی خبری که متضمن معنی تعجب بود و منه قولهم : لسرعان ما صنعت کذا؛ ای ما اَسْرَع َ.(از ناظم الاطباء). اسم فعل است مبنی بر فتح . گاه خبر محض بود و گاه خبری که در آن معنی تعجب باشد. (از اقرب الموا...
-
واژههای همآوا
-
صرعان
لغتنامه دهخدا
صرعان . [ ص َ ] (ع اِ) دو گله ٔ شتر که یکی از آنها می آید و دیگری میرود. (منتهی الارب ). || بامداد و شبانگاه . (مهذب الاسماء). یعنی از بامداد تا زوال یک صرع است و از زوال تا غروب صرع دیگر. (منتهی الارب ). || روز و شب . (منتهی الارب ). || دو حال و دو ...
-
صرعان
لغتنامه دهخدا
صرعان .[ ص ِ ] (ع اِ) دو مرد کشتی گیر. دو حریف . یقال : هما صرعان ؛ ای حریفان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
وشکان
لغتنامه دهخدا
وشکان . [ وَ / وِ / وُ ] (ع اِ فعل ) سرعت . (از اقرب الموارد). بشتافت . (منتهی الارب ). وشکان ، ای سرعان . (مهذب الاسماء). رجوع به وشک شود.- وشکان الامر ؛ سرعت آن کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
پیشی گرفتن
لغتنامه دهخدا
پیشی گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سبق . (دهار). بدارسبقت جستن . مبادرت کردن . جلو افتادن . پیش افتادن . سبقت کردن . بوص . تقدم جستن . انبیاص . مرص . اشتاء. مُشأاة. بذاذة و بذوذة. سباق . تبادر. پیشی جستن . مقدم برهمه آمدن . اعجال . مُغاوله . (من...
-
اسماءالافعال
لغتنامه دهخدا
اسماءالافعال . [ اَ ئُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب )ماکان بمعنی الامر او الماضی مثل روید زیداً؛ ای امهله و هیهات الامر؛ ای بَعُدَ. (تعریفات جرجانی ). اسم فعل ، و آن اسمی است که در معنی و استعمال نیابت از فعل کند، یعنی اسمی است که معنی فعل و عمل فعل داشته باشد...
-
ذوالیدین
لغتنامه دهخدا
ذوالیدین . [ ذُل ْ ی َ دَ ] (اِخ ) خرباق بن حبیب سلمی . صحابیست . و او دلیل حبشه بیوم الفیل بود. و از آن او را ذوالیدین گفتند که با هر دو دست کار کردی . و بعضی نام و نسب او را عمیربن عبد عمرو از بنوسلیم و برخی عبیدبن عبد عمرو الخزاعی گفته اند. و ابن ...
-
پی
لغتنامه دهخدا
پی . [ پ َ /پ ِ ] (اِ) عصب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). (غالباً با رگ استعمال شود). رشته مانندی سخت که در بدن آدمی و حیوان برای آسانی حرکت اعضاء خلق شده است . چیزی سپید ونرم در پیچیدن و سخت در گسستن که در بدن حیوانات بهم میرسد و آن را در عربی عصب نامند. ...