کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرشت تحویل ناپذیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کج سرشت
لغتنامه دهخدا
کج سرشت . [ ک َ س ِ رِ ] (ص مرکب ) آنکه طبیعةً بد آفریده شده است . بدذات . بداصل . بدگهر. کج نهاد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کینه سرشت
لغتنامه دهخدا
کینه سرشت . [ ن َ / ن ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) کینه توز.کینه دار. آنکه دشمنی نهفته در دل دارد و به آسانی نمی زداید. آنکه کینه جویی در نهاد وی است : به عقیدت جهود کینه سرشت مارنیرنگ و اژدهای کنشت .نظامی .
-
کودک سرشت
لغتنامه دهخدا
کودک سرشت . [ دَ س ِ رِ ] (ص مرکب ) کسی که اخلاق وعادت کودکان دارد. (فرهنگ فارسی معین ) : همه کوسه و پیر و کودک سرشت به خوبی روند ارچه هستند زشت .نظامی (از آنندراج ).
-
گران سرشت
لغتنامه دهخدا
گران سرشت . [ گ ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) سست . کاهل . (از برهان ) (از انجمن آرا). کاهل . تنبل . (از آنندراج ) (از مجموعه ٔ مترادفات ). || مردم متکبر و صاحب وقار و تمکین . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
گردون سرشت
لغتنامه دهخدا
گردون سرشت . [ گ َ س ِ رِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم صاحب عجب و تکبر و با وقار و تمکین . (برهان ) (آنندراج ). متوقر. (انجمن آرا). || کاهل . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || ناموافق . (برهان ) (آنندراج ). || خون ریز. (انجمن آرا). || دون نواز. (انجمن...
-
نوشین سرشت
لغتنامه دهخدا
نوشین سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) از شهد وعسل سرشته . به نوش سرشته . بسیار شیرین : نخستین ز جلاب نوشین سرشت زمین گشت چون حوض های بهشت .نظامی .
-
نیک سرشت
لغتنامه دهخدا
نیک سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) خوش طینت . خوش فطرت . نیکونهاد. (یادداشت مؤلف ).
-
چار سرشت
لغتنامه دهخدا
چار سرشت . [ س ِ رِ ] (اِ مرکب ) چارطبع. طبایع اربعه . امزجه ٔاربعه . حرارت و برودت و رطوبت و یبوست : نقش این هفت لوح چار سرشت ز ابتدا جز یکی قلم ننبشت .نظامی .
-
دوزخ سرشت
لغتنامه دهخدا
دوزخ سرشت . [ زَ س ِ رِ ] (ص مرکب ) که سرشت دوزخ دارد. که طبیعت جهنم دارد. که چون دوزخ جای شکنجه و آزار و عذاب است . (یادداشت مؤلف ) : بهشت این و آن هست دوزخ سرشت به دوزخ نیاید کسی از بهشت .نظامی .
-
شادی سرشت
لغتنامه دهخدا
شادی سرشت . [ س ِ رِ ] (ن مف مرکب ) شادی سرشته . سرشته از شادی . آمیخته بشادی . شاد. شادمان : روانها شد از مژده شادی سرشت بهر دل دری برگشاد از بهشت .(گرشاسب نامه ص 321).
-
کاتب سرشت
لغتنامه دهخدا
کاتب سرشت . [ ت ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) آنکه ذاتاً نویسنده است . آنکه فطرةً کاتب باشد : بفرمود تا مرد کاتب سرشت به آب رزان نکته ها را نبشت .نظامی .
-
می سرشت
لغتنامه دهخدا
می سرشت . [ م َ / م ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) می گون . می گونه . که طبیعت می داشته باشد. که به سرشت و طینت شراب باشد. که چون می سرخگون و مستی فزا باشد. سرشته با می . || مجازاً گلگون . سرخ : دو برگ گلش سوسن می سرشت دو شمشاد عنبرفروش بهشت .اسدی (گرشاسب نامه...
-
موم سرشت
لغتنامه دهخدا
موم سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) آنکه مانند موم نرم باشد. موم طبیعت : این هیون هین و این جمل مؤمن نهاد موم سرشت لین را گناهی نیست . (مرزبان نامه ص 271).
-
ماه سرشت
لغتنامه دهخدا
ماه سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) ماه اندام . ماه طبع. که طبیعتی چون ماه دارد : با ما غمت ای فقاعی ماه سرشت هنگام وفا تخم جفاکاری کشت آن دل که فقاع از تو گشادی همه روزاکنون سخن وصل تو بر یخ بنوشت .مجیرالدین بیلقانی .
-
مشکین سرشت
لغتنامه دهخدا
مشکین سرشت . [ م ُ / م ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) هر چیزی که دارای طبیعت مشک بود و بوی مشک دهد. (ناظم الاطباء). خوشبوی چون مشک . به مشک سرشته شده : درآمد به مشکوی مشکین سرشت چو آب روان کآید اندر بهشت .نظامی .