کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرشته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرشته
لغتنامه دهخدا
سرشته . [س ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) معجون . (بحر الجواهر). معجون کرده . بدست مالیده . (صحاح الفرس ). عجین : بشب سرشته و آغشته خاک او از نم بروز تیره و تاری هوای او ز بخار. فرخی .چو عنبر سرشته یمان و حجازی . مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).تف آه ا...
-
جستوجو در متن
-
ناسرشته
لغتنامه دهخدا
ناسرشته . [ س ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) سرشته ناشده . مقابل سرشته .
-
ملتوخ
لغتنامه دهخدا
ملتوخ . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) آمیخته شونده و سرشته و خمیرشده . (آنندراج ). آمیخته و سرشته . (ناظم الاطباء).
-
فرغار
لغتنامه دهخدا
فرغار. [ ف َ ] (ص ) خیسانیده و نیک ترشده . || سرشته گردیده و آغشته . (برهان ).
-
ملتاخ
لغتنامه دهخدا
ملتاخ . [ م ُ ] (ع ص ) آمیخته . مخلوط. || خمیر سرشته . (از اقرب الموارد).
-
التیاخ
لغتنامه دهخدا
التیاخ . [ اِ ] (ع مص ) آمیخته شدن . || سرشته و خمیر شدن آرد. (منتهی الارب ).
-
نوشین سرشت
لغتنامه دهخدا
نوشین سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) از شهد وعسل سرشته . به نوش سرشته . بسیار شیرین : نخستین ز جلاب نوشین سرشت زمین گشت چون حوض های بهشت .نظامی .
-
شادی سرشت
لغتنامه دهخدا
شادی سرشت . [ س ِ رِ ] (ن مف مرکب ) شادی سرشته . سرشته از شادی . آمیخته بشادی . شاد. شادمان : روانها شد از مژده شادی سرشت بهر دل دری برگشاد از بهشت .(گرشاسب نامه ص 321).
-
گلاوه
لغتنامه دهخدا
گلاوه . [ گ ِ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) همان گلابه است که گل و لای و گل به آب سرشته که بدان دیوار اندایند. (آنندراج ). رجوع به گلابه شود.
-
فرغوده
لغتنامه دهخدا
فرغوده . [ ف َ دَ /دِ ] (ن مف ) سرشته و پیچیده . (آنندراج ) (غیاث از لطایف ). ظاهراً مصحف فرغرده است . رجوع به فرغرده شود.
-
زهرآمیز
لغتنامه دهخدا
زهرآمیز. [ زَ ] (ن مف مرکب ) آمیخته و سرشته ٔ بزهر. (ناظم الاطباء). زهرآمیغ. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
متحایص
لغتنامه دهخدا
متحایص . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) آمیزنده و سرشته کننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
خازه
لغتنامه دهخدا
خازه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) گِل سرشته و خمیر کرده را گویند. (آنندراج ). سرشته و خمیر کرده گویند عموماً و گلابه و گلی که بر دیوارها مالند خصوصاً. (برهان قاطع) (فرهنگ سروری ) (غیاث اللغة). گل سرشته به جهت دیوار و غیره و هر چیز سرشته و خمیر کرده . (فرهن...
-
آکده
لغتنامه دهخدا
آکده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) مخفف آکنده : بدو زلف ، قاری بعنبر سرشته بدو چشم زهرآکده ذوالفقاری .قطران .