کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرشتن
لغتنامه دهخدا
سرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] (مص ) پهلوی «سریشتن » [ رجوع کنید به سرشت ]، سریکلی «خیرخ -ام » (آمیختن ، مخلوط کردن ). مخلوط کردن . آغشته ساختن . خمیر کردن . معجون ساختن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خمیر کردن . چیز تر و چیز خشک آمیختن . (آنندراج ) (غیاث )...
-
واژههای مشابه
-
گل سرشتن
لغتنامه دهخدا
گل سرشتن . [ گ ِ س ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از سرشتن و خمیر کردن گل . (آنندراج ) : دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم . سعدی (طیبات ).دوش دیدم که ملایک در میخانه زدندگل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند.حافظ.
-
درهم سرشتن
لغتنامه دهخدا
درهم سرشتن . [ دَ هََ س ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آغشته کردن . مخلوط کردن . ممزوج ساختن .
-
خاک با خون سرشتن
لغتنامه دهخدا
خاک باخون سرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از قتل عام شدن و حادثه و واقعه ٔ عظیم روی دادن باشد.
-
جستوجو در متن
-
ناسرشتن
لغتنامه دهخدا
ناسرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] (مص منفی ) نسرشتن . مقابل سرشتن . رجوع به سرشتن شود.
-
اثخاخ
لغتنامه دهخدا
اثخاخ . [ اِ ] (ع مص ) آرد تُنُک سرشتن .
-
سریشیدن
لغتنامه دهخدا
سریشیدن . [ س ِ دَ ] (مص ) سرشتن . خمیر کردن آرد و مانند آن . (آنندراج ).
-
ناسرشتنی
لغتنامه دهخدا
ناسرشتنی . [ س ِ رِ ت َ ] (ص لیاقت ) که قابل سرشتن نباشد. مقابل سرشتنی .
-
فرغاریدن
لغتنامه دهخدا
فرغاریدن . [ ف َ دَ ] (مص ) چیزی را خوب تر کردن و خیسانیدن در آب و غیره . رجوع به فرغار کردن شود. || به هم سرشتن و آغشته کردن . (برهان ). رجوع به فرغار و فرغردن شود.
-
نیوندیدن
لغتنامه دهخدا
نیوندیدن . [ ن َ یو دی دَ ] (مص ) آمیختن . سرشتن و برتاختن و حمله بردن و دلیری نمودن . (ناظم الاطباء).
-
تپاله بستن
لغتنامه دهخدا
تپاله بستن . [ ت َ ل َ / ل ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تپاله زدن . سرشتن تپاله . رجوع به تپاله شود.
-
تپاله زدن
لغتنامه دهخدا
تپاله زدن . [ ت َ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (حامص مرکب ). تپاله بستن . سرشتن تپاله . رجوع به تپاله شود.
-
تپاله بندی
لغتنامه دهخدا
تپاله بندی . [ ت َ ل َ / ل ِ ب َ ] (حامص مرکب ) سرشتن تپاله . تپاله بستن . رجوع به تپاله شود.