کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرسخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرسخت
لغتنامه دهخدا
سرسخت . [ س َ س َ ] (ص مرکب ) پرطاقت .پرتوان . آنکه مصیبت را خواه و ناخواه تحمل کند. آنکه در بلاها و مصائب پایداری داشته باشد. || سخت مستبد برأی . که تسلیم به رأی دیگران نشود. || بی احتیاط. بی پروا. (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای همآوا
-
سر سخت
لغتنامه دهخدا
سر سخت . [ س َ رِ س َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صدمه ٔ سخت . (غیاث اللغات ).- سر سخت خوردن ؛ صدمه ٔ سخت خوردن . (آنندراج ). صدمه و آسیب بزرگ رسیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 235) : عدو از کفت گرز یک لخت خوردز سرسختی آخر سر سخت خورد. محمدسعید اشرف (از آنن...
-
جستوجو در متن
-
جقم
لغتنامه دهخدا
جقم . [ ] (ع ص ) خودسر. ستیزکار. لج باز. عنود. سرسخت . لجوج . (دزی ).
-
صقلاب
لغتنامه دهخدا
صقلاب . [ ص ِ ] (ع ص ) بسیارخوار. || سپید. || سرخ . || سرسخت . || شتر سخت خوار. (منتهی الارب ).
-
صلادم
لغتنامه دهخدا
صلادم . [ ص ُ دِ ] (ع ص ، اِ) اسب استوار سخت سم . || شیر بیشه . || سرسخت . (منتهی الارب ).
-
لامبسک
لغتنامه دهخدا
لامبسک . [ ب ِ ] (اِخ ) شارل اُژن دولرن پرنس دو. مولد ورسال (1751-1825م .). وی ازمخالفین سرسخت انقلابیون و از رؤسای مهاجرین بود.
-
گومار
لغتنامه دهخدا
گومار. (اِخ ) کشیش پروتستانی است که از سال 1563 تا 1614 م . زندگانی میکرد و یکی ازرهبران سرسخت کالیونیسم و مخالف آرمینیوس بوده است .و پیروان عقاید وی را «گوماریست » نامیده بوده اند.
-
صندلة
لغتنامه دهخدا
صندلة. [ ص َ دَ ل َ ] (ع مص ) قوی و بزرگ و سرسخت شدن شتر. || (اِ) واحد صَندَل است . (منتهی الارب ). رجوع به صندل شود.
-
گالبا
لغتنامه دهخدا
گالبا. (اِخ ) قیصر روم متولد در تِراسین بسال 3 ق . م . وی جانشین نرون شد و هفت ماه (از 68 تا 69 م .) سلطنت کرد وی خشن و سرسخت بود و بدست سرباز پرتورین های (قراولان ) امپراتوری کشته شد. رجوع به جالباس شود.
-
صنادل
لغتنامه دهخدا
صنادل . [ ص ُ دِ ] (ع ص ) حمار صنادل ؛ خر قوی و سرسخت . (منتهی الارب ). حمار و بعیر ضخیم و صلب عظیم الرأس را نامند. (فهرست مخزن الادویة).
-
غلبک
لغتنامه دهخدا
غلبک . [ غ ُ ب ُ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ جاشنکیر. وی به منصب حجوبیت حلب رسید، و از مخالفان سرسخت تباهکاران بود. به سال هفتصدو شصت و اند درگذشت . (ازالدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة ج 3 ص 218).
-
مقلعط
لغتنامه دهخدا
مقلعط. [ م ُ ل َ ع ِطط ] (ع ص ) مرد گریزنده ٔ برحذر رمنده ٔ ترسان بیمناک . || سرسخت پیچان موی که موی آن دراز نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
عوراء
لغتنامه دهخدا
عوراء. [ ع َ ] (اِخ ) بنت حرب . از سرسخت ترین دشمنان پیامبر اسلام (ص ) بشمار میرفت . و او را در مورد نزول آیه ٔ «تبت یدا أبی لهب » (قرآن 1/111)داستانی است که در اعلام النساء مذکور است . رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 375 و الخصائص الکبرای سیوطی شود.