کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سردی
لغتنامه دهخدا
سردی . [ س َ ] (حامص ) برودت و خنکی . (ناظم الاطباء). مقابل خنکی : بخوشاندت گر خشکی فزایددگر سردی خود آن بیشت گزاید. ابوشکور.چون ژاله بسردی اندرون موصوف چون غوره بخامی اندرون محکم . منجیک .یکی تند ابر اندرآمد چو گردز سردی همان لب بهم برفسرد. فردوسی ....
-
واژههای مشابه
-
آب سردی
لغتنامه دهخدا
آب سردی . [ ب ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب که پس از بول از مجری برآید. ودی . وذی . (زمخشری ).
-
دم سردی
لغتنامه دهخدا
دم سردی . [ دَ س َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت دم سرد. || گفتن سخنهای سرد و بی اثر : ز دم سردی واعظان پر مجوش غفور است ایزد تو ساغر بنوش .ظهوری (از آنندراج ).
-
قلعه سردی
لغتنامه دهخدا
قلعه سردی . [ ق َ ع َ س َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ اورک هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
-
واژههای همآوا
-
صردی
لغتنامه دهخدا
صردی . [ ] (اِخ ) ابومعاذ. تابعی است رجوع به ابومعاذ شود.
-
جستوجو در متن
-
حصب
لغتنامه دهخدا
حصب . [ ح َ ص ِ ] (ع ص ) شیر که کف از او برنیاید از سردی . || شیر که از سردی مسکه وی نه برآید.
-
ضرب
لغتنامه دهخدا
ضرب . [ ض َ رَ ] (ع مص ) هلاک شدن از سردی یا سردی زده شدن . (منتهی الارب ). سرمازدگی . || پشک زده شدن زمین . (منتهی الارب ).
-
صعفة
لغتنامه دهخدا
صعفة. [ ص َ ف َ ] (ع اِ) لرزه که از بیم یا سردی و جز آن گیرد. (منتهی الارب ).
-
بردا
لغتنامه دهخدا
بردا. [ ب ُ رَ ] (ع اِ) تب از سردی . (منتهی الارب ).
-
برودة
لغتنامه دهخدا
برودة. [ ب ُ دَ ] (ع اِمص ) خنکی و سردی . (منتهی الارب ). سردی . (دهار). ضد حرارت . (از اقرب الموارد). برودت . ج ، برودات . (دهار). و رجوع به برودت شود. || جرجانی گوید کیفیتی است که تفریق بین متشاکلات و جمع بین متخلفات از شأن آنست . (از تعریفات ).
-
گبر
لغتنامه دهخدا
گبر. [ گ َ ] (اِ)گیاهی است مانند زنجبیل که آن را در خراسان از زیر زمین بر می آورند و بجهت دفع سردی میخورند. (برهان ).
-
نمی
لغتنامه دهخدا
نمی . [ ن َ ] (حامص ) تری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نمناکی . مرطوبی . || سردی . (ناظم الاطباء).