کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سردروا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سردروا
لغتنامه دهخدا
سردروا. [ س َ دَرْ ] (ص مرکب ) غافل . گمراه . سردرهوا: سامد؛ سردروادارنده و پیوسته رونده از شتر و جز آن . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
اخیال
لغتنامه دهخدا
اخیال . [ اِخ ْ ] (ع مص ) اِخالة. سردروا نگریستن ابر را بارنده گمان برده . || آماده ٔ باریدن شدن آسمان . || نهادن خیال را برای بچه ٔ ناقه تا گرگ از آن بترسد. || بازایستادن و بددل شدن از قوم . (منتهی الارب ).
-
اکوهداد
لغتنامه دهخدا
اکوهداد. [ اِک ْ وِ ] (ع مص ) سردروا داشتن . || لرزیدن چوزه پیش مادر تا خورشش دهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رنج و تعب رسیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
دروا
لغتنامه دهخدا
دروا. [ دَرْ ] (ص مرکب ) دروای . سرگشته و سرگردان و حیران . (برهان ) (از جهانگیری ). سراسیمه . متحیر. (ناظم الاطباء). درهوای باشد از حیرت و سرگشتگی . (از صحاح الفرس ). معلق . در میان هوا. میان فضا. اندروا. اندروای . (یادداشت مرحوم دهخدا). مضطرب . شیف...