کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرد
لغتنامه دهخدا
سرد. [ س َ ] (ص ) پهلوی «سرت » ، اوستا «سرته » ، قیاس کنید با سانسکریت «سیسیره » (سرما)، ارمنی «سرن » (یخ )، «سرنوم » ، «سرچیم » (یخ بسته و منجمد، از سرما تلف شدن )، کردی «سار» ، افغانی «سر» ، استی «سلد» (سرما)، بلوچی «سرد، سرت » ، وخی «سور، سوری » ،...
-
سرد
لغتنامه دهخدا
سرد. [ س َ ] (ع اِ) زره . (غیاث اللغات ). اسم جامع است مر زره ها و حلقه ها را. (منتهی الارب ). نام جامعی است برای زره ها و دیگر حلقه ها چه آنها بهم پیوسته اند. از اینرو دو کناره ٔ هر حلقه را به میخ سوراخ می کنند گویند: جاؤا و علیهم السرد؛ یعنی حلقه ...
-
سرد
لغتنامه دهخدا
سرد. [ س َ ] (ع مص ) دراز ادیم دوختن . (منتهی الارب ). دوختن چرم را. سِراد. (از اقرب الموارد). رجوع به مصدر مزبور شود. مشک دوختن . (تاج المصادر بیهقی ). || سوراخ کردن . (منتهی الارب ). سوراخ کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). || زره بافتن . (منتهی الار...
-
سرد
لغتنامه دهخدا
سرد. [ س َ رَ ] (ع مص ) پیاپی روزه گرفتن . (از اقرب الموارد). و رجوع به سَرْد شود. || بیختن و غربال کردن دانه . (دزی ج 1 ص 647).
-
واژههای مشابه
-
گریه ٔ سرد
لغتنامه دهخدا
گریه ٔ سرد. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ی ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گریه که از شادی بهم رسد. گریه ٔ دروغ که از درد دل نباشد. (از آنندراج ) : گریه های سرد زاهد را نماید کار سست میشود از ریزش باران وی دیوار سست .بدیع نصیرآبادی (از آنندراج ).
-
کانی سرد
لغتنامه دهخدا
کانی سرد. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه واقع در 10هزارگزی شمال باختری میاندوآب و 7500 گزی شمال باختری شوسه ٔ میاندوآب به مهاباد. ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل و دارای 103 تن سکنه است . از سیمین رود مشروب میشو...
-
تب سرد
لغتنامه دهخدا
تب سرد. [ ت َ ب ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نافض . تب لرزه . (بحر الجواهر). تبی که از بسیار لرزه ٔ آن تبدار نتواند خویشتن را از لرزه نگاه دارد. (قانون کتاب چهارم حمیات )[ : سکیینج ] نافض را که بپارسی تب سرد یا لرزه گویند زایل کند. (ذخیره ٔ خوارزم...
-
دم سرد
لغتنامه دهخدا
دم سرد. [ دَ س َ ] (ص مرکب ) که دارای باد سرد است . که هوای سرد دارد. با باد و هوای سرد : شبی دم سرد چون دلهای بی سوزبرات آورده از شبهای بی روز. نظامی . || کسی که سخن بی اثر می گوید. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که سخنش درنگیرد. (آنندراج ) : تو خوش م...
-
ده سرد
لغتنامه دهخدا
ده سرد. [ دِه ْ س َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش بافت شهرستان سیرجان . جمعیت آن در حدود یک هزار تن و محدود است از طرف شمال به دهستان دشت آب و از خاور به دهستان کوشک و از جنوب به دهستان خبر. این دهستان وسط دو کوه واقع و هوای آن گرم معتدل است . شغل سک...
-
سرد آمدن
لغتنامه دهخدا
سرد آمدن . [ س َ م َ دَ] (مص مرکب ) بی ارزش بودن . بی اهمیت شدن : از آن سرد آمد این کاخ دلاویزکه چون جا گرم کردی گویدت خیز.نظامی .
-
سرد باد
لغتنامه دهخدا
سرد باد. [ س َ ] (اِ مرکب ) آه سرد. ناله ٔ سرد : همان شهر ایرانش آمد بیادهمی برکشید از جگر سرد باد. فردوسی .چو گفتار موبد بیاد آمدش ز دل بر یکی سرد باد آمدش . فردوسی .چو از پندهای تو یاد آورم همی از جگر سرد باد آورم . فردوسی .برآرم سرد بادی زین دل ری...
-
سرد شدن
لغتنامه دهخدا
سرد شدن . [ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نقیض گرم شدن . (آنندراج ) (برهان ) : سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین خُرُه ِ عرش هم اکنون بکند بانگ نماز. ناصرخسرو. || کنایه از مردن . (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ). از حرکت بازماندن : حالی بر جای خود سرد شد.(...
-
سرد کردن
لغتنامه دهخدا
سرد کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقابل گرم کردن : شراب ممزوج و مروق باد در شکم انگیزد و در بندها آرد و معده و جگر را سرد کند. (نوروزنامه ). || آزردن و برجای نشاندن . افسرده کردن . سرزنش کردن . تنبیه کردن : یک دو تن را بانگ زد و سرد کرد. (تاریخ بی...
-
سرد گردیدن
لغتنامه دهخدا
سرد گردیدن . [ س َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مقابل گرم گردیدن . || غمگین شدن . آزرده شدن : چون ترا دید زردگونه شده سرد گردد دلش نه نابیناست . رودکی .وزین کارها تو بکردار خویش نگردی همی سرد زین روزگار. ناصرخسرو. || خاموش شدن . از کار افتادن . بازایستادن ...