کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرجس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرجس
لغتنامه دهخدا
سرجس . [ ] (اِ) نام آهنگی است . رجوع به آهنگ شود.
-
سرجس
لغتنامه دهخدا
سرجس . [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) ابن هلیا الرومی . از مترجمان است و ترجمه ٔ کتاب الفلاحة الرومیة بدو نسبت داده شده است . (از تاریخ علوم عقلی ص 365).
-
واژههای مشابه
-
دیر سرجس
لغتنامه دهخدا
دیر سرجس . [ دَ رِ س َ ج ِ ] (اِخ ) یا بَکﱡس بنام دو راهب نجرانی است . شابشتی محل آن را در طیزناباذ میان کوفه و قادسیه ذکر کرده که میان آن و قادسیه فاصله ٔ یک میل است و مردم خرابه های آن دیر را «قباب ابونواس » گویند. (از معجم البلدان ).
-
سرجس الراهب
لغتنامه دهخدا
سرجس الراهب . [ ] (اِخ ) او راست کتابی در صفت کیمیا. رجوع به فهرست ابن الندیم و امتاع الاسماع ص 8 شود.
-
جستوجو در متن
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) نافعبن سرجس . محدّث است .
-
نافع
لغتنامه دهخدا
نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن سرجس ، مکنی به ابوسعید. رجوع به ابوسعید نافع، در این لغت نامه شود.
-
رأسی
لغتنامه دهخدا
رأسی . [ رَءْ سی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به رأس العین : سرجس الرأسی ، یکی از نقله ٔ کتب بعربی بود. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به راسی و رسعنی شود.
-
شیبة
لغتنامه دهخدا
شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن نصاح بن سرجس بن یعقوب مخزومی مدنی مولی ام سلمه (متوفی 130 هَ . ق .). قاضی شهر مدینه و امام مردم آن در قرأت بود و او را قرائتی است . وی ازثقات رجال حدیث بود و جز پسرش کسی از او روایت نکرده است . (از ابن الندیم ) (از اعلام...
-
بجیر
لغتنامه دهخدا
بجیر. [ ب ُ ج َ ] (اِخ ) نام شخصی است . (منتهی الارب ). منسوب است به بجیر و انتساب به جداست . (از انساب سمعانی ). || بجیربن اوس وبجیربن زهیر و بجیربن عمران و بجیربن عبداﷲ و ابن ابی بجیر صحابی اند. (از منتهی الارب ). || بجیر الرهب ؛ سرجس از عبدالقیس ب...
-
طباشیر
لغتنامه دهخدا
طباشیر. [ طَ ] (معرب ، اِ) تباشیر. دوائی است که از جوف نی هندی بهم رسد. یا آن خاکستر بیخ نی است . و فلوس طباشیر که در شکم نی میباشد مدور است مانند درهم . و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد، از آنجا آتش برآید، و در نیستان افتد، طباشیر بن...