کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سربینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سربینه
لغتنامه دهخدا
سربینه . [س َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) سربنه . جامه کن . رخت کن حمام .مسلخ . محوطه ٔ بیرون حمام که دخل و جامه های حمام رفتگان بدانجاست . (یادداشت مؤلف ). رجوع به سربنه شود.
-
جستوجو در متن
-
سربنه
لغتنامه دهخدا
سربنه . [ س َ ب ُن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جامه کن . رخت کن . سربینه . سرپینه (در حمام ). (یادداشت مؤلف ). رجوع به سربینه شود.
-
مشلح
لغتنامه دهخدا
مشلح . [ م ُ ش َل ْ ل َ ] (ع اِ) جای جامه برکندن از حمام . (منتهی الأرب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جامه کن حمام یعنی آن جای از حمام که جامه از بر می کنند. (ناظم الاطباء). جامه کن . سربینه . (یادداشت مؤلف ). || (ص ) برهنه کرده شده . (ناظم الاطب...
-
جامه کن
لغتنامه دهخدا
جامه کن . [ م َ / م ِ ک َ ] (اِ مرکب ) آنجای از حمام که در آن لباس میکنند و میپوشند. (ناظم الاطباء). جامه خانه ٔ حمام . (آنندراج ). سربینه . رخت کن در حمام . سربنه ٔ حمام . || (نف مرکب ) جامه بیرون کننده . جامه کننده . مجازاً، غارت گر. دزد : نه بیگان...
-
بینه
لغتنامه دهخدا
بینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) جامه کن حمام . (آنندراج ). آنجائی از حمام که در آن رخت میکنند. (ناظم الاطباء). (با هاء غیرملفوظ) رخت کن حمام . آنجای از حمام که استحمام کننده جامه های خود در آنجای نهد. سربینه . رخت کن . مسلخ . بنه . (یادداشت مؤلف ) : چو ده...
-
مسلخ
لغتنامه دهخدا
مسلخ . [ م َ ل َ ] (ع اِ) محل سلخ و جائی که در آن گوسفند را پوست می کنند. ج ، مسالخ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای پوست کشیدن چارپایان به معنی ذبح کردن حیوانات . (آنندراج ) (غیاث ). آنجا که گوسفند از پوست بیرون کنند. (مهذب الاسماء). کشتارگاه...
-
صفة
لغتنامه دهخدا
صفة. [ ص ُف ْ ف َ ] (ع اِ) نشستنگاه سوار از زین اسب . (مهذب الاسماء). زین پوش . (مجمل اللغه ). مِدرَعَة. (منتهی الارب ).- صفةالدار ؛ پیش دالان . (منتهی الارب ). || ایوان مسقف . ایوان . بهو. سقف دار. بشکم : شه جم بر آن صفه رفتش ز راه بیاسود لختی در آن...