کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سربازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سربازی
لغتنامه دهخدا
سربازی . [ س َ ] (حامص مرکب ) باختن سر. جانفشانی کردن .تا پای جان در رزم ایستادن . جان باختن : در این منزل ز سربازی پناهی ساز خاقانی که ره پر لشکر جادوست نتوان بی عصا رفتن . خاقانی .لشکر دیلم در آن حادثه پای بفشردند و سربازیها کردند. (ترجمه ٔ تاریخ ی...
-
واژههای مشابه
-
سربازی کردن
لغتنامه دهخدا
سربازی کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فداکاری کردن : که سربازی کنیم و جان فشانیم مگر کاحوال صورت بازدانیم . نظامی .|| خدمت نظام وظیفه کردن . خدمت سربازی کردن .
-
جستوجو در متن
-
نظام وظیفه
لغتنامه دهخدا
نظام وظیفه . [ ن ِ م ِ وَ ف َ / ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خدمت سربازی . رجوع به سربازی شود.
-
لبچین
لغتنامه دهخدا
لبچین . [ ل َ] (اِ مرکب ) نوعی کفش و چکمه ٔ درشت و خشن سربازی .
-
سربخشی
لغتنامه دهخدا
سربخشی . [ س َ ب َ] (حامص مرکب ) نصیب و حصه و بهره دادن : کار من سربازی و بی خویشی است کار شاهنشاه من سربخشی است .مولوی .
-
سررسد
لغتنامه دهخدا
سررسد. [ س َرْ، رَ س َ ] (اِ مرکب ) سربازی که در اول صف ایستاده باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
ناوی
لغتنامه دهخدا
ناوی . (ص نسبی ، اِ) سربازی که در خدمت نیروی دریائی است . (از لغات فرهنگستان ). رجوع به ناو به معنی کشتی جنگی شود.
-
استاش
لغتنامه دهخدا
استاش . [ اُ ] (اِخ ) (سن ...) وی سربازی در سپاه طرایانوس (تراژان ) بود و در زمان ادریانوس بشهادت رسید. ذکران او 20 سپتامبر است .
-
جندار
لغتنامه دهخدا
جندار. [ ج ِ ] (معرب ، اِ) معرب جاندار. سربازی که مأمور حفاظت فرمانده قشون ، حاکم و جز آنان است . نگهبان . ج ، جنادره . (فرهنگ فارسی معین ).
-
موزیکانچی
لغتنامه دهخدا
موزیکانچی . (ص مرکب ، اِ مرکب ) موزیگانچی . آنکه موزیکان می نوازد. (ناظم الاطباء). آنکه سرود نوازد. (آنندراج ). || سربازی که پیشه ٔ وی نواختن موزیکان است . (ناظم الاطباء).
-
بی خویشی
لغتنامه دهخدا
بی خویشی . [ خوی / خی ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیخویش . بیخودی .از خود بی خود شدگی . از خودی خود رستگی : کار من سربازی و بی خویشی است کار شاهنشاه من سربخشی است .مولوی .
-
یوستین
لغتنامه دهخدا
یوستین . (اِخ ) یکی از امپراتوران روم و ملقب به «پیر» بود. در اوایل حال چوپانی می کرد، سپس به سربازی رسید. به هنگام درگذشت آناستاس در حالتی که سمت والیگری داشت با یک دسیسه وی را به تخت نشاندند. پس از آن 9 سال به فرمانفرمایی اشتغال داشت و از روی اعتدا...
-
تحت السلاح
لغتنامه دهخدا
تحت السلاح . [ ت َ تَس ْ / تُس ْ س ِ ] (از ع ، ص مرکب ، اِ مرکب ) زیر اسلحه . سپاهی حاضر خدمت . سپاهی مشغول خدمت نظام . در تداول ارتش ، زیر پرچم . - دوره ٔ خدمت تحت السلاح ؛ دوره ٔ خدمت زیر پرچم . مدتی که سرباز به فراگرفتن آموزشهای سربازی مشغول است ...