کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرباز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرباز
لغتنامه دهخدا
سرباز. [ س َ ] (اِخ ) یکی از بخشهای پنجگانه ٔ شهرستان ایرانشهر. آب آن از یک رودخانه بنام رود سرباز است که از چندین شعبه تشکیل شده است . محصول عمده ٔآن غلات ، خرما، برنج ، لبنیات . بخش سرباز از یک دهستان بنام دهستان سرباز تشکیل شده و مرکز بخش آبادی سر...
-
سرباز
لغتنامه دهخدا
سرباز. [ س َ ] (ص مرکب ) روشن . صریح . بدون پرده . فاش : مگو از هیچ نوعی پیش زن رازکه زن رازت بگوید جمله سرباز.عطار.
-
سرباز
لغتنامه دهخدا
سرباز. [ س َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) آنکه سر خود را ببازد، از عالم جانباز. (آنندراج ) : در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمعشب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع. حافظ. || در بازیهای ورق ، ورقی که بر آن صورت سربازی نقش است . || یک فرد سپاهی یا یک تن لشکری...
-
واژههای مشابه
-
سرباز ماندن
لغتنامه دهخدا
سرباز ماندن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) حیران ماندن . (غیاث ) (آنندراج ). || تهی شدن . خالی شدن : بسکه فرورفت به سودا قلم محبره سرباز بمانداز رقم .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
سربازگیری
لغتنامه دهخدا
سربازگیری . [ س َ ] (حامص مرکب ) عمل گرفتن سرباز برای خدمت نظام وظیفه . کار سرباز گرفتن . رجوع به سرباز شود.
-
چارسرباز
لغتنامه دهخدا
چارسرباز. [ س َ ] (اِ مرکب ) اصطلاحی در بازی آس و اصطلاحی در بازی ورق . چار سرباز در قمار آس . چارصورت سرباز در ورق بازی . چار سرباز در بازی پاسور چار ورق که بر هر یک صورتی بنام سرباز نقش شده است .
-
دستگرد
لغتنامه دهخدا
دستگرد. [ دَ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر. واقع در 38هزارگزی جنوب سرباز و کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . اهالی این ده از طایفه ٔ سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
چهارسرباز
لغتنامه دهخدا
چهارسرباز. [ چ َ س َ ] (اِ مرکب ) چهار صورت سرباز از چهارنقش و خال که بر هر دست ورق بازی تصویر شده است و هر صورت را به نوع خال همراه آن بازخوانند چنانکه به تناسب گویند سرباز خاج (گشنیز) ، سرباز خال سیاه (پیک ) ، سرباز خشت (کارو) و سرباز دل (کور) ، رج...
-
پیروئی
لغتنامه دهخدا
پیروئی . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 38هزارگزی جنوب سرباز، کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد. دارای 25 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
تاتک
لغتنامه دهخدا
تاتک . [ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 7 هزارگزی جنوب سرباز 6 هزارگزی خاور راه مالرو سرباز به بارور با 20 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
دزک
لغتنامه دهخدا
دزک . [ دُ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر. واقع در 6 هزارگزی خاور سرباز و کنار راه مالرو سرباز به زابلی ، با 125 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
سانیچ
لغتنامه دهخدا
سانیچ . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 3 هزارگزی جنوب سرباز و کنار راه مالرو سرباز به یارود و دارای 4 خانوار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
دزبگان
لغتنامه دهخدا
دزبگان . [ دُ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر. واقع در 19 هزارگزی جنوب سرباز و کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد، با 200 تن سکنه . آب از رودخانه و راه آن مالرو است . اهالی این ده از طایفه ٔ سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8...