کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سربار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سربار
لغتنامه دهخدا
سربار. [ س َ ] (اِ مرکب ) بار اندک که بر بار بسیار گذارند و آن را به تازی علاوه خوانند، مبدل سروار و سرواره . (رشیدی ) (آنندراج ). علاوه . (ملخص اللغات حسن خطیب ) : وجود خسته ٔ من زیر بار جور فلک جفای یار به سربار برنمیگیرد. سعدی (کلیات چ مصفاص 421)....
-
واژههای همآوا
-
صربعر
لغتنامه دهخدا
صربعر. [ ص ُ ؟ ] (اِخ ) لقب پدر صردر شاعر معروف است . ابن خَلّکان گوید: لان اباه کان یلقب صربعر، لشحه . و معنی لغوی کلمه جمعکننده ٔ بعرور (پشکل ) است .
-
جستوجو در متن
-
سروار
لغتنامه دهخدا
سروار. [ س َرْ ] (اِ مرکب ) سربار. (رشیدی ) (آنندراج ). رجوع به سربار شود.
-
شکم چران
لغتنامه دهخدا
شکم چران . [ ش ِ ک َ چ َ ] (نف مرکب ) شکم خواره . شکم باره . آنکه سربار سفره و غذای دیگران باشد. مفتخوار. (از یادداشت مؤلف ).
-
سربان
لغتنامه دهخدا
سربان . [ س َ ] (اِ مرکب ) بسته ٔ کوچکی که بر روی بار گذارند و سربار. || پرتگاه و نشیب . (ناظم الاطباء).
-
طن
لغتنامه دهخدا
طن . [ طُن ن ] (ع اِ) اندام . ج ، اطنان ، طِنان . (منتهی الارب ). بدن انسان و غیر آن . (منتخب اللغات ). || سربار که بالای دو عدل نهند. (منتهی الارب ). سربار میان دو لنگ بار. (منتخب اللغات ). || پشتواره ٔ نی و هیزم و مانند آن . (منتهی الارب ). دسته ٔ ...
-
سرفیل
لغتنامه دهخدا
سرفیل . [ س َ رِ ] (اِمرکب ) معروف کنایه از خصیة. (آنندراج ) : در آن قطار عجب بختیان سرمستندکه بارشان سرفیل است و دست خر سربار.حکیم شفایی (از آنندراج ).
-
انگلی
لغتنامه دهخدا
انگلی . [ اَ گ َ ] (حامص ) حالت و چگونگی موجوداتی که زندگی را بطور طفیلی می گذرانند. طفیلی شدن . || حالت کسانی که در جامعه سربار دیگرانند.
-
مکل
لغتنامه دهخدا
مکل . [ م ُ ک ِل ل ] (ع ص )انطلق مکلا؛ بی آنکه به پشت خود اعتنایی کند رهسپار شد. || اصبح فلان مکلا؛ تمام خویشاوندان فلان سربار، یعنی عیال او شدند. (از ذیل اقرب الموارد).
-
حمیلة
لغتنامه دهخدا
حمیلة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) دوال شمشیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کل و سربار. (اقرب الموارد). گران . (منتهی الارب ). هو حمیلة علینا؛ او گران و مانند عیال است بر ما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
بکیاسا
لغتنامه دهخدا
بکیاسا. [ ب ِک ْ ] (اِ) بکپاسا. سرباری را گویند و آن بسته ٔکوچکی است که بر بالای بار ستور بندند. (برهان ) (ناظم الاطباء). پشته ٔ کوچک که بالای بار کنند و سربار نیز گویند. (رشیدی ) (سروری ). پشته ٔ کوچک که در روی بار استرو خر گذارند و آن را سرباری نیز...
-
نوط
لغتنامه دهخدا
نوط. [ ن َ ] (ع اِ) سربار که میان دو تنگ ِ بار باشد. (منتهی الارب ). سربار و بار اضافی که بین دو لنگه ٔ بار نهند. (ازمتن اللغة) (از اقرب الموارد). یقال : اثقل الدابة النوط. (اقرب الموارد). || توشه دان خرد که در آن خرما و جز آن نهند و از شتر آویزند. (...
-
سرباری
لغتنامه دهخدا
سرباری . [ س َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) بار و بسته ٔ کوچکی را گویند که بر بالای بار و بسته ٔ بزرگ بندند. (برهان ). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. (انجمن آرا) (غیاث ) (جهانگیری ). علاوه . (ربنجنی ). سربار : جهان پناها معلوم...