کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سراویل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سراویل
لغتنامه دهخدا
سراویل . [ س َ ] (ع اِ) مؤلف غیاث اللغات آرد: شلوار و پاجامه . در این لفظ اختلاف است . نزد بعضی عربی است و پیش جمعی عجمی و گروهی واحد گویند و طایفه ای جمع دانند. فقیرمؤلف گوید که سراویل جمع و معرب است که بمعنی واحدمستعمل گردیده ، ظاهراً در اصل شلوا...
-
واژههای مشابه
-
سراویل الطلول
لغتنامه دهخدا
سراویل الطلول . [ س َ لُطْ طُ ] (ع اِ مرکب ) نوعی از لبلاب . (منتهی الارب ). اسم اخیر لبلاب کبیر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). لبلاب احرش . سحیمة لاطینی . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
سراوین
لغتنامه دهخدا
سراوین . [ س َ ] (ع اِ) لغتی است در سراویل . (منتهی الارب ). رجوع به سراویل شود.
-
سروال
لغتنامه دهخدا
سروال . [ س ِرْ ] (معرب ، اِ) ازار. ج ، سراویل . (منتهی الارب ). شلوار. زیرجامه . (غیاث ). پای جامه . (آنندراج ).
-
سرولة
لغتنامه دهخدا
سرولة. [ س َرْ وَ ل َ ] (ع مص ) ازار پوشاندن . (دهار). سراویل پوشاندن کسی را. (از اقرب الموارد).
-
تسرول
لغتنامه دهخدا
تسرول . [ ت َ س َرْ وُ ] (ع مص ) شلوار پوشیدن . (زوزنی ). ازار پوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سراویل پوشیدن .(از متن اللغة) (از اقرب الموارد). سروال پوشیدن . (از المنجد). و رجوع به سروال و شلوار و سراویل شود.
-
سمر آمدن
لغتنامه دهخدا
سمر آمدن . [ س َ م َ م َ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن : چادر به سر آمد و فروبست سراویل بیرون شد و این قصه به نظم و سمر آمد.سوزنی .
-
مسرولة
لغتنامه دهخدا
مسرولة. [ م ُ س َرْ وَ ل َ ] (ع ص ) حمامةمسرولة؛ کبوتر که در پایها پر دارد، چون سراویل . (از اقرب الموارد). کبوتر پاپر. (منتهی الارب ). پرپا.
-
مفرسخة
لغتنامه دهخدا
مفرسخة. [ م ُ ف َ س َ خ َ ] (ع ص ) سراویل مفرسخة؛ ازار فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
لبلاب صغیر
لغتنامه دهخدا
لبلاب صغیر. [ ل َ لا ب ِ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شجره ٔبارده . لبلاب احرش . الاطینی شحیمیة. شحیمه . سراویل الطول . رجوع به لبلاب شود.
-
اندراورد
لغتنامه دهخدا
اندراورد. [ اَ وَ ] (اِ) نوعی از شلوار است : روی عن ام الدرداء انها قالت زارنا سلمان من المدائن الشام ماشیاً و علیه کساء و اندراورد یعنی سراویل مشمرة. (المعرب جوالیقی ص 37). و رجوع به اندرورد شود.
-
اسماط
لغتنامه دهخدا
اسماط. [ اَ ] (ع ص ) ناقة اسماط؛ شتر ماده ٔ بی داغ . || نعل اسماط؛ نعل یک لخت . (منتهی الارب ). کفش های یک لوچرم . یکتا. (مهذب الاسماء). کفش های یک لخت و یک لای . (کنزاللغات ). || سراویل اسماط؛ ازارهای بی حشو یعنی یک تاه . (منتهی الارب ). شلوارهای بی...
-
اشماویل
لغتنامه دهخدا
اشماویل . [ اِ ] (اِخ ) جوالیقی در ضمن بحث از تبدیل شین به سین در تعریب آرد: وگویند [عرب ]: سراویل و اسمعیل و اصل آن دو «شروال » و «اشماویل » است و این بعلت نزدیکی سین به شین در همس است . (از المعرب ص 7 س 11). رجوع به اسماعیل شود.