کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سراغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سراغ
لغتنامه دهخدا
سراغ . [ س ُ ] (اِ) نشان پای آدمی و غیره . (غیاث ). نشان پای و با لفظ طلب کردن و جستن و کردن و گرفتن و برداشتن و دادن مستعمل است . (آنندراج ). در ترکی سوراغ ، بمعنی تفحص و تفتیش باشد. || نشان و اثر و خبر. (سنگلاخ ). || مجازاً بمعنی تلاش و این لفظ ترک...
-
واژههای مشابه
-
سراغ دادن
لغتنامه دهخدا
سراغ دادن . [ س ُ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن . از جای چیزی یا کسی آگاهی دادن . رجوع به سراغ شود.
-
سراغ داشتن
لغتنامه دهخدا
سراغ داشتن . [ س ُ ت َ ] (مص مرکب ) آگاهی داشتن . نشان داشتن . رجوع به سراغ شود.
-
سراغ کردن
لغتنامه دهخدا
سراغ کردن . [ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشان یافتن . آگاهی یافتن . رجوع به سراغ شود.
-
سراغ گرفتن
لغتنامه دهخدا
سراغ گرفتن . [ س ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خبرپرسیدن . باخبر شدن . در پی شدن . رجوع به سراغ شود.
-
واژههای همآوا
-
سراق
لغتنامه دهخدا
سراق . [ س ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ سارق ، بمعنی دزد. (از آنندراج ). رجوع به سارق شود.
-
جستوجو در متن
-
راه بردار
لغتنامه دهخدا
راه بردار. [ ب ُ ] (نف مرکب ) رشید. (یادداشت مؤلف ). راهنما. هادی .- راهبردار بجایی بودن ؛ وسیله و اسباب برای وصول بمقصد داشتن .- راهبردار بودن ؛ سراغ داشتن : پول یا مالی را بخود راهبردار نبودن ؛ پولی در خود سراغ نداشتن : یکشاهی بخودم راهبردار نیس...
-
ره یاب
لغتنامه دهخدا
ره یاب . [ رَه ْ ] (نف مرکب ) دریابنده ٔ راه و پی و سراغ چیزی و ایجادنماینده ٔ چیزی . (آنندراج ). رجوع به راه یاب شود.
-
ناغافل
لغتنامه دهخدا
ناغافل .[ ف ِ ] (ق مرکب ) در تداول عوام ، ناگهان . بی خبر. غفلة. بغتة. بناگاه . بی مقدمه : ناغافل به سراغ من آمد.
-
نکیرین
لغتنامه دهخدا
نکیرین . [ ن َ رَ ] (اِخ ) به صیغه ٔ تثنیه ، نکیر و منکر. دو فرشته ای که در گور به سراغ مرده آیندو از اعتقاد او بازخواست کنند. رجوع به نکیر شود.
-
جویا شدن
لغتنامه دهخدا
جویا شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پرسیدن : جویا شدن از حال کسی ؛ احوالپرسی کردن . سراغ او را گرفتن .- امثال : هرکه جویا شد بیابد عاقبت . مولوی .نظیر: عاقبت جوینده یابنده بود.
-
مقفی
لغتنامه دهخدا
مقفی . [ م ُ ق َف ْ فی ] (ع ص ) آن که در پی کسی می فرستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که به سراغ کسی می رود و آن که پیروی می نماید کسی را. (ناظم الاطباء).