کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سراجالدین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سراج الدین
لغتنامه دهخدا
سراج الدین . [ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) ابن المنهاج لاهوری . معاصر خوارزمشاه بوده است . او را سراج سمرقندی نیز خوانده اند، اگرچه مولد او در لاهور بود، امامنشاء او سمرقند بود. از آن سخنش را ذوق شکر و قند بود، چون در قفص منبر طوطی ناطقه ٔ او شکرخوار شدی من...
-
سراج الدین
لغتنامه دهخدا
سراج الدین . [ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) ابن شیخ ابی بکر. کتب بسیاری نوشته است . وی به تعلیم سلطان جمال الدین ابوسحاق برگزیده شد و رتبه ٔ او بالا رفت تا اینکه شیخوخت مدرسه ٔ خاتونیه به او تفویض گردید و مدت دو سال ملوک و سلاطین بزیارت او میرفتند و قضاة و ا...
-
سراج الدین
لغتنامه دهخدا
سراج الدین . [ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) ابن عبدالملک الاندلسی . از اکابر علم عربیت و لغت بود و بخصوص در تصریف و اشتقاق اعلم بود. شاگردان معروفی مثل ابن بارش و ابن ابرش داشت . صاحب الطبقات نام آنها را ذکر کرده است و آنان را لقب ابن سراج داده است . (روضات ...
-
سراج الدین
لغتنامه دهخدا
سراج الدین . [ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) ارموی ، سراج الدین ابوالثناء محمودبن ابی بکربن احمد (594 - 682 هَ . ق .).او راست : التحصیل ، مختصر المحصول فی اصول الفقه و اللباب . و مختصر الاربعین فی اصول الدین و البیان و المطالع فی المنطق و غیره . و گفته اند وی...
-
سراج الدین
لغتنامه دهخدا
سراج الدین . [ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) سکزی . سید عالیقدر دانا و فاضل بوده و پنج هزار بیت دیوان داشته ، مدح ملک نصرةالدین سیستانی میگفته ، زمان ناصرالدین را نیز دریافته . بمدینه ٔ معظمه رفته ، قصیده ای در نعت مردف بردیف مصطفی صلی اﷲ علیه و آله گفته . صا...
-
سراج الدین
لغتنامه دهخدا
سراج الدین . [ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) غزنوی ، معروف به عثمان مختاری غزنوی ، ابوالمفاخر خواجه حکیم سراج الدین ابوعمر عثمان بن عمر (یا محمد) مختاری غزنوی . از شاعران بزرگ دربار غزنویان در اواخر قرن پنج و اوایل قرن ششم هجری است . رجوع به تاریخ ادبیات صفا ...
-
سراج الدین
لغتنامه دهخدا
سراج الدین . [ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) موسی ، برادر شیخ تقی الدین بن دقیق العید. مردی فقیه و شاعر و در علم مناظره متبحر بود. در قوص به نشر علم و فتوی پرداخت و کتاب «المغنی »را در فقه تصنیف کرد. وی بسال 641 هَ . ق . به قوص متولد شد و بسال 685 درگذشت . (ا...
-
سراج الدین
لغتنامه دهخدا
سراج الدین . [ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) یونس بن عبدالمجید الارمنی .در محرم سال 644 هَ . ق . متولد شد و ابتدا در قوص نزد مجدبن دقیق العید به تحصیل پرداخت و از او اجازه ٔ فتوی گرفت . سپس به مصر آمد و از علماء آنجا کسب فیض کرد. او راست : کتاب الجمع و الفرق ...
-
سراج الدین
لغتنامه دهخدا
سراج الدین . [ س ِ جُدْدی ] (اِخ ) دهی است از دهستان رغیوه ٔ بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقع در 35 هزارگزی شمال باختری رامهرمز و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو ویس به هفتگل . هوای آنجا گرم و دارای 90 تن سکنه است . آب آنجا از چاه تأمین میشود. محصول آن ...
-
سراج الدین
لغتنامه دهخدا
سراج الدین .[ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) عمربن عبدالوهاب الناشری . مردی فقیه عالم و علامه ٔ متبحر بود. وی بسال 982 هَ . ق .در شهر زبید درگذشت . (از نورالسافر صص 352 - 353).
-
سراج
لغتنامه دهخدا
سراج . [ ](اِخ ) قمری . او سراجی قزوینی و سراجی قمری نامیده شده است . وی معاصر ابی سعیدخان (855 - 872 هَ . ق .) بوده است . شاعر خوبی است ولیکن در هزلیات غلو تمام دارد مثل عمر خیام و از جمله اشعار او این رباعی است :من می خورم و هرکه چو من اهل بودمی خو...
-
سراج
لغتنامه دهخدا
سراج . [ س َرْ را ] (اِخ ) (419 - 500 هَ . ق .) ابوجعفربن احمدبن الحسین بن احمدبن جعفر سراج . رجوع به ابن سراج و قاری بغدادی شود.
-
سراج
لغتنامه دهخدا
سراج . [ س َرْ را ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔشهرستان بیرجند واقع در 14 هزارگزی باختر بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 12 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغر...
-
سراج
لغتنامه دهخدا
سراج . [ س َرْ را ] (اِخ ) سبزواری .ملا احمد سراج از ولایت سبزوار است . طبعش در شعر نیک است ، همیشه لغز میگفته . این لغز شمع از اوست ، لغز:آن چیست که در انجمنش جا باشدخورشیدعذار و سروبالا باشدجانش نبود ولی بمیرد هر روزاین طرفه که بنشسته و برپا باشد.(...
-
سراج
لغتنامه دهخدا
سراج . [ س َرْ را ] (اِخ ) عبداﷲبن علی ، مکنی به ابونصر. رجوع به ابونصر سراج شود.