کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرآغاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرآغاز
لغتنامه دهخدا
سرآغاز. [ س َ ] (اِ مرکب ) مقابل سرانجام . چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود، و با لفظ کردن و زدن مستعمل است . (آنندراج از بهار عجم ) : ای نام تو بهترین سرآغازبی نام تو نامه کی کنم باز. نظامی .چو برقع ز روی سخن برفکندسرآغاز آن از دعا درفکند. نظامی .کف...
-
جستوجو در متن
-
انا
لغتنامه دهخدا
انا. [ اِن ْ نا ] (ع حرف +ضمیر) مرکب از اًن َّ (حرف مشبهة بالفعل ) + نا (ضمیرمتکلم معالغیر) و همچنین أنّا؛ بدرستی و راستی که ما. (از ناظم الاطباء). گاهی در فارسی در مورد استکبار و منیت بکار رود. (از یادداشت مؤلف ) : آن دغلکاری ّ و دزدیهای اووآن چو ...
-
کین ایرج
لغتنامه دهخدا
کین ایرج . [ ن ِ رَ ] (اِخ ) نام لحنی از سی لحن باربد. (فرهنگ رشیدی ). نام لحن نوزدهم است از سی لحن باربد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کینه ٔ ایرج . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) : چو کردی کین ایرج را سرآغازجهان را کین ایرج نو شدی باز.نظامی .
-
کامل
لغتنامه دهخدا
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) (افندی ) صدقی . او راست : «النبذالعلمیة والفکاهات الادبیة» که با همکاری عبدالواحد افندی حمدی آن را فراهم کرد. سرآغاز آن معاهده ٔ برلین است و حاوی مطالب بی شمار علمی و ادبی و فکاهی است و به سال 1317 هَ .ق . در مصر به چاپ رسید. (م...
-
نظیف
لغتنامه دهخدا
نظیف . [ ن َ ] (اِخ ) (... افندی ) احمد استانبولی ، از شاعران و مؤلفان قرن سیزدهم هجری قمری عثمانی است ، او راست : سفینةالوزراء، لغات قافیه ، منظومه ٔ سرآغاز حجاز و ترجمه ٔ چند کتاب . از اشعار اوست :یا رسول اﷲ روضک خلد جنت درسنک نطق جان بخشک سراسر خ...
-
سر باز کردن
لغتنامه دهخدا
سر باز کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خلق کردن . ایجاد کردن : حصار جهان را که سر باز کردز بیت المقدس سرآغاز کرد. نظامی . || افتتاح کردن . آغاز کردن . شروع کردن :شغال و گرگ و زاغ این ساز کردندکه از شخص شتر سر باز کردند. نظامی .|| منفجر شدن جراحت و ر...
-
بیتک
لغتنامه دهخدا
بیتک . [ ب َ / ب ِ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر بیت ، ودر این معنی بیشتر با «چند»، بکار رود : اندر این حسب رودکی گویی عاریت داد بیتکی چندم . سوزنی .در خواه کز آن زبان چون قندتشریف دهد به بیتکی چند. سوزنی .کرد آنگهی از نشید آوازاین بیتک چند را سرآغاز.نظامی .
-
سابقه سالار
لغتنامه دهخدا
سابقه سالار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) سرلشکر. (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (شمس اللغات ). پیشرو لشکر بزرگ کاروان نظامی . (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). مقدمه و امیر کاروان وپیشرو قافله . (شمس اللغات ). امیر کاروان . (شرفنامه ٔمنیری ...
-
چهارمضراب
لغتنامه دهخدا
چهارمضراب . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (اِ مرکب ) اصطلاح موسیقی است واین اصطلاح شاید از چهار سیم تار قدیم گرفته شده باشد. و آن ضربی است از آهنگهای ضربی در موسیقی ایرانی و مقید است به اوزان دو ضرب مرکب و بندرت سه ضرب (مرکب یا ساده ) و این قطعه ٔ ضربی در ابتدای...
-
بیت المقدس
لغتنامه دهخدا
بیت المقدس . [ ب َ تُل ْ م َ دِ / م ُ ق َدْ دَ ] (اِخ ) قدس . اورشلیم .(اقرب الموارد). ایلیا. (مفاتیح ). مسجد اقصی . (ترجمان القرآن ). قبله ٔ پیشینیان . (شرفنامه ) : به بیت المقدس و اقصی و صخره بتقدیسات انصار و شلیخا. خاقانی .که بهر دیدن بیت المقدس م...
-
لیق
لغتنامه دهخدا
لیق . [ ی َ ] (ع اِ) پاره ای ابر تنک . (منتهی الارب ). || ج ِ لیقه . قلقشندی در صبح الاعشی آرد: لیق افتتاحات ، چیزهائی است که با آن سر لوح ها، در آغاز بابها و فصلها و هر سرآغاز دیگر را رنگ آمیزی کنند و در نامه نگاری از آن به کار نبرند مگر زر که برای ...
-
حسن ابتداء
لغتنامه دهخدا
حسن ابتداء. [ ح ُ ن ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تهانوی آرد: اهل بیان گفته اند که متکلم خواه شاعر باشد و خواه کاتب ، سزاوار است که در سه موضع از سخن خود طریق تأنق پوید تا از حیث الفاظ گواراترین الفاظ و از حیث سبک نیکوترین سبکها، و از حیث معنی...
-
دیباچه
لغتنامه دهخدا
دیباچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) دیباجه (از: دیبا + چه ، پسوند تصغیر). (از غیاث ) (آنندراج ). معرب آن دیباجة. (دزی ج 1ص 421). تصرفی است در دیباجه ٔ معرب بقیاس نادرست . نوعی از جامه ٔ ابریشمین که قباچه ٔ سلاطین به آن باشد که بجواهر مکلل سازند و آن از لوازم...
-
باژ
لغتنامه دهخدا
باژ. (اِ)خاموشیی باشد که مغان در وقت بدن شستن و چیزی خوردن بعد از زمزمه اختیار کنند. کلیه ٔ دعاهای مختصر را که زردشتیان آهسته بزبان میرانند باژ گویند و آن بازمزمه یکی است «مزدیسنا 253 - 254» (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ) (هفت قلزم ). خاموشی بود که در و...