کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سدل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سدل
لغتنامه دهخدا
سدل . [ س َ ] (ع مص )جامه فروگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). فروگذاشتن مو یا جامه یا پوشش را. (منتهی الارب ).فروهشتن جامه را. (ناظم الاطباء). || شکافتن جامه را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || رفتن در شهرها. (اقرب الم...
-
سدل
لغتنامه دهخدا
سدل . [ س َ دَ ] (ع اِمص ) کژی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). میل . (اقرب الموارد). || (اِ) پرده که در پیش هودج کشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سدل
لغتنامه دهخدا
سدل . [ س ِ ] (ع اِ) رشته ٔ جواهر که بر سینه افتد. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). قلاده از جواهر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). رشته ٔ گوهر. (مهذب الاسماء). || پرده . (از اقرب الموارد).
-
سدل
لغتنامه دهخدا
سدل . [ س ُ ] (ع اِ) پرده . ج ، اسدال ، سدول ، اسدل . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
مسدول
لغتنامه دهخدا
مسدول . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سدل . فروهیخته و آویخته . (از اقرب الموارد). و رجوع به سَدل شود.
-
اسدل
لغتنامه دهخدا
اسدل . [ اَ دُ ] (ع اِ) ج ِ سُدل .
-
سدول
لغتنامه دهخدا
سدول . [ س ُ] (ع اِ) ج ِ سدل و سدیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
اسدال
لغتنامه دهخدا
اسدال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سُدل و سِدل . پرده ها. (منتهی الارب ). || ج ِ سَدیل . پرده ها که در پیش هودج درکشند. (منتهی الارب ). پرده ها و جامه ها که بر هودج اندازند. || پرده و رشته ٔ جواهر که بر سینه ٔ زنان افتد.
-
سدن
لغتنامه دهخدا
سدن . [ س َ دَ ] (ع اِ) پرده یا پرده بازگیر. ج ،اسدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به سدل شود.
-
اسدل
لغتنامه دهخدا
اسدل . [ اَ دَ ] (ع ص ) ذکر اسدل ؛ نره ٔ مائل و کج . (منتهی الارب ). ج ، سُدل .
-
پرده
لغتنامه دهخدا
پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف . قشر. سُتره . ستار. سِتاره . سدیل . سُدل . سِدل . سَدَل . وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب...
-
آویختن
لغتنامه دهخدا
آویختن . [ ت َ ] (مص )آویزان کردن از. آویزان شدن به . تعلیق . متعلق شدن . آونگ کردن . آونگ شدن . استرسال . دروا شدن . دروا کردن .اندروا شدن . اندروا کردن . دلنگان کردن : که طغرل بشاخی درآویخته ست کنون بازدارش بگیرد بدست . فردوسی .که خون چنان خسروی ری...