کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخن بزرگ یا قلنبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گستاخ سخن
لغتنامه دهخدا
گستاخ سخن . [ گ ُ س ُخ َ ] (ص مرکب ) آنکه بی پروا سخن گوید. گستاخ زبان . گستاخ گوی . آنکه نیندیشیده به گفتار آغازد : گستاخ سخن مباش با کس تا عذر سخن نخواهی از پس . نظامی .و رجوع به گستاخ زبان و گستاخ گوی شود.
-
گشاده سخن
لغتنامه دهخدا
گشاده سخن . [ گ ُ دَ / دِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) فصیح و زبان آور. (ناظم الاطباء). گشاده زبان : گشاده سخن مرد با رای و کام همی آب حیوانْش ْ خواند به نام .فردوسی .
-
کوتاه سخن
لغتنامه دهخدا
کوتاه سخن . [ س ُخ َ ] (ص مرکب ) آنکه سخن کوتاه گوید. || (اِ مرکب ) سخن کوتاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
گرفته سخن
لغتنامه دهخدا
گرفته سخن . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ س ُخ َ ] (ص مرکب ) آنکه سخن او به آسانی نتوان دانست .
-
نیک سخن
لغتنامه دهخدا
نیک سخن . [ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش بیان . منطیق . (یادداشت مؤلف ).
-
صنعت سخن
لغتنامه دهخدا
صنعت سخن . [ ص َ ع َ ت ِ س ُ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شعر است و آن کلامی باشد موزون . (برهان ). رجوع به شعر شود.
-
فراخ سخن
لغتنامه دهخدا
فراخ سخن . [ف َ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) پرگوی و بی صرفه گوی . (آنندراج ).بسیارگوی . مکثار. (یادداشت بخط مؤلف ) : گرچه برحق بود فراخ سخن حمل دعویش بر محال کنند.سعدی .
-
هم سخن
لغتنامه دهخدا
هم سخن . [ هََ س َ خ ُ / س ُ خ ُ / خ َ ] (ص مرکب ) هریک از دو تن که با یکدیگر سخن گویند. کلیم : چه نیکبخت کسانی که با تو هم سخن اندمرا نه زَهره ٔ گفت و نه صبر خاموشی . سعدی . || متفق . موافق . هم عقیده : همه نامداران بر این هم سخن که نعمان و مندز فگن...
-
آراسته سخن
لغتنامه دهخدا
آراسته سخن . [ ت َ / ت ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش بیان : و در خواص [ خواص زر ] چنان آورده اند که کودک خرد را چون به دارودان زرش شیر دهند آراسته سخن آید و بر دل مردم شیرین آید. (نوروزنامه ).
-
چابک سخن
لغتنامه دهخدا
چابک سخن . [ ب ُ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) سخنور. ناطق .کسی که در سخن مضامین نیکو تواند آورد : به آن چابک سخن دشت بیاض شعر ارزانی که صد مضمون بهم از یک خدنگ خامه میدوزد.؟ (از آنندراج ).
-
تازه سخن
لغتنامه دهخدا
تازه سخن . [ زَ / زِ س ُ خ ُ / خ َ ] (ص مرکب ) مجازاً، خوش سخن . نیکوگفتار. تازه گوی . نوپرداز : گفتم کامروز کیست تازه سخن در جهان گفت که خاقانی است بلبل باغ ثنا. خاقانی . || (اِ مرکب ) سخن تازه . سخن نو. سخن خوش و بدیع : این تازه سخن که کردم ابداع د...
-
تلخ سخن
لغتنامه دهخدا
تلخ سخن . [ ت َ س ُخ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) تلخ گفتار. تلخ زبان : گو ترش روی باش و تلخ سخن زهر شیرین لبان شکر باشد.سعدی .
-
درشت سخن
لغتنامه دهخدا
درشت سخن . [ دُ رُ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) که به تندی و خشونت سخن گوید. فَظّ. (زمخشری ) : سخن ندانم گفتن همی ز تنگدلی چنین درشت سخن گشته ام به صلح و به جنگ . فرخی .سخن نگفتی وچون گفتی سنگ منجنیق بود که در آبگینه خانه انداختی گفت چه کنم مردیم درشت سخن و ب...
-
زرین سخن
لغتنامه دهخدا
زرین سخن . [ زَرْ ری س ُ خ ُ / خ َ ] (اِ مرکب ) سخن زرین . سخنی گرانبها و پرارج .- زرین سخن سوار ؛ قلم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زرین سخن سوارصفت کرد عنصری کلک هنروری را چون شد سخن گزاردر طبع آن امیر سخن گر کنون بدی جز کلک تو نبودی ، زرین سخن سوا...
-
سخن بستن
لغتنامه دهخدا
سخن بستن . [ س ُ خ َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) از گفتن بازماندن : هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست مقبل کسی که محو شود در کمال دوست .سعدی (کلیات چ فروغی ص 54).