کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخنگو سخنگو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قادرسخن
لغتنامه دهخدا
قادرسخن . [ دِ س ُ خ َ ](ص مرکب ) چیره گفتار. سخنگو. گشاده زبان : چنان قادرسخن شد در معانی که بحری گشت در گوهرفشانی .نظامی .
-
خموشان
لغتنامه دهخدا
خموشان . [ خ َ ] (اِ) خاموشها. ساکتها.(یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از مردگان : رو به گورستان دمی خامش نشین آن خموشان سخنگو را ببین .مولوی .
-
سخن سگال
لغتنامه دهخدا
سخن سگال . [ س ُ خ َ س ِ ] (نف مرکب ) سخنگو. ناطق . سخن سرا. نغمه پرداز. آوازه خوان : بلبل که سخن سگال باشدبی گل همه سال لال باشد.نظامی .
-
کلیم
لغتنامه دهخدا
کلیم . [ ک َ ] (ع ص ) هم سخن . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه با او سخن گویی . (از اقرب الموارد). || سخنگو. (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). کلام و سخن کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خسته . (منتهی الارب ). مجروح...
-
کامیار
لغتنامه دهخدا
کامیار. [ کام ْ ] (اِخ ) کمال الدین کامیارانی ، اسحاق قاضی از زنجان یکی از بزرگان امرای علاءالدوله کیقباد سلجوقی است و او مردی فقیه و سخنگو و حکیم مشرب بود و از شاگردان شیخ شهاب الدین سهروردی حساب میشده و هم اوست که با یکی دیگر از امرای علأالدین کیق...
-
قائل
لغتنامه دهخدا
قائل . [ ءِ ] (ع ص ) گوینده . (منتهی الارب ). سخنگو. گفتگوکننده : لیک من اینک پریشان می تنم قائل این سامع این نک منم . (مثنوی ).نام تو میرفت و عارفان بشنیدندهر دو برقص آمدند سامع و قائل . سعدی .|| تسلیم شده . (فرهنگ نظام ). || اقرارکننده بر گناه و جن...
-
نعمان
لغتنامه دهخدا
نعمان . [ ن ُ ] (اِخ ) ابن عجلان بن نعمان الانصاری الزرقی ، از صحابه ٔ پیغمبر است ، وی سخنگو و شاعر انصار بود، و در جنگ صفین با سپاه علی بودو در آن وقعه اشعاری دارد. علی (ع ) او را عامل بحرین کرد. وی بعد از سال 37 هجرت درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 9 ...
-
سخن گزار
لغتنامه دهخدا
سخن گزار. [ س ُخ َ گ ُ ] (نف مرکب ) سخنگو. ناطق . سخنور : تا از برای گفت شنود است خلق راگوش سخن نیوش و زبان سخن گزار. سوزنی .زرین سخن سوار صفت کرده عسجدی کلک هنروری را چون شد سخن گزار. سوزنی .حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمتست از غم روزگار دون طبع سخ...
-
چغ
لغتنامه دهخدا
چغ. [ چ ِ ] (اِ) پرده مانندی است که از چوبهای باریک سازند و به این معنی با قاف هم آمده است . گویند باین معنی ترکی است . (برهان ). نوعی از پرده که از سیخهای نی راست کنند وبردرها آویزند و الوان و ساده هم باشد. (آنندراج ). پرده ای است که از چوبهای باریک...
-
سخن ساز
لغتنامه دهخدا
سخن ساز. [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه سخن ساخته بگوید و در واقع چنان نباشد. (آنندراج ) : حدیثی که مرد سخن ساز گفت یکی زآن میان با ملک باز گفت . سعدی .از آنرو طایر طبع سخن سازسوی این بوستان آمد بپرواز. ؟ (از حبیب السیر).تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی چو...
-
رطب
لغتنامه دهخدا
رطب . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ضد خشک . (از اقرب الموارد). تر. ضد خشک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تر. مقابل خشک . (از لغت محلی شوشترنسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). چیزی که از رطوبت اصلی خود تر باشد یا به خاصیت و تأثیر تر باشد. (غیاث اللغات )...
-
سخن سرا
لغتنامه دهخدا
سخن سرا. [ س ُ خ َ س َ / س ُ ] (نف مرکب ) سراینده ٔ سخن . سخنگو. ناطق . سخنور : ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی . فرخی .بر اولیایی و ایام آفرین گویندسخن سرایان از وقت صبح تا گه شام . سوزنی .بسی نماند که بی روح در زمین خت...
-
سخن گستر
لغتنامه دهخدا
سخن گستر. [ س ُ خ َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) در عرف ، سخنگو و شاعر. (آنندراج ) : بمن چنان بود اندر نهفت صورت حال که میر سیر شد از بنده ٔ سخن گستر. عنصری .با علی یاران بودند بلی پیر ولیک بمیان دو سخن گستر فرقست کثیر. ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ تهران ص 1...
-
مینا
لغتنامه دهخدا
مینا. (اِ) پرنده ای است از راسته ٔسبکبالان و از گروه سارها که جثه اش به اندازه ٔ یک سار است و بیشتر در نواحی گرم کره ٔ زمین (هندوستان و مکزیک و نقاطی از آمریکای جنوبی ) میزید پرهایش دارای الوان مختلف است (سیاه و قهوه ای سیر و قهوه ای روشن ) و منقارش ...
-
منطیق
لغتنامه دهخدا
منطیق . [ م ِ ] (ع ص ) رجل منطیق ؛ مردی نیک سخن . (مهذب الاسماء). نیکوسخن . (دهار). زبان آور و نیک گویا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فصیح الکلام و نیک سخنگو. (غیاث ) (آنندراج ). بلیغ. (اقرب الموارد) : من کهتر چنان عطاردی منطیق را که منطق از اصم شن...