کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخنور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سخنور
لغتنامه دهخدا
سخنور. [ س ُ خ َن ْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شاعر. سخندان : مرا دی عاشقی گفت ای سخنورمیان عاشق و معشوق بنگر. فرخی .سخنوران را صاحبقران تویی بجهان بتو تمام شود مدت قران سخن . سوزنی .از این قصیده که گفتم سخنوران جهان بحیرتند چو از منطق طیور غراب . خاقا...
-
جستوجو در متن
-
امانی
لغتنامه دهخدا
امانی . [ اَ ] (اِخ ) از زنان سخنور قرن یازدهم هجری و کنیز زیب النساء بود. رجوع به زنان سخنور ج 3 ص 59 و فرهنگ سخنوران شود.
-
سخنوری
لغتنامه دهخدا
سخنوری . [ س ُ خ َن ْ وَ ] (حامص مرکب ) عمل سخنور. شغل سخنور. شاعری : چون سخن در سخن مسلسل گشت بر زبان سخنوری بگذشت . نظامی .گه گه خیال در سرم آید که این منم ملک عجم گرفته به تیغ سخنوری . سعدی .رجوع به سخنور شود.
-
نظم آرا
لغتنامه دهخدا
نظم آرا. [ ن َ ] (نف مرکب ) مقابل نثرآرا. شاعر. (یادداشت مؤلف ). سخنور. سخن آرا. رجوع به مدخل بعد شود.
-
لنژن
لغتنامه دهخدا
لنژن . [ ل ُ ژَ ] (اِخ ) سخنور یونانی ، مولد امز. وی وزیر زنوبی ملکه ٔ پالمیر بود (حدود 213-273 م .).
-
زبیدة
لغتنامه دهخدا
زبیدة. [ زُ ب َ دَ ] (اِخ ) دختر اورنگ زیب از شهریاران هند. طبعی موزون داشت و گاهگاهی شعر میگفت . (زنان سخنور).
-
عمرة
لغتنامه دهخدا
عمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت صامت . از زنان فاضل و سخنور عهد خویش بود. و او را با حسان بن ثابت حکایتی است که در اغانی آمده است . رجوع به الاغانی و اعلام النساء شود.
-
اعضاض
لغتنامه دهخدا
اعضاض . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عِض ّ، بدخوی و فصیح و سخنور و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عِض ّ شود.
-
چابک سخن
لغتنامه دهخدا
چابک سخن . [ ب ُ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) سخنور. ناطق .کسی که در سخن مضامین نیکو تواند آورد : به آن چابک سخن دشت بیاض شعر ارزانی که صد مضمون بهم از یک خدنگ خامه میدوزد.؟ (از آنندراج ).
-
رشیدالدین
لغتنامه دهخدا
رشیدالدین . [ رَ دُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحمن بن بدربن حسن بن مفرح بن بکاررشیدالدین نابلسی . سخنور نامی عرب . وی بسال 617 هَ . ق . درگذشت . مؤلف فوات الوفیات اشعاری از وی نقل کرده است . رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 255 و 256 شود.
-
سخن پیشه
لغتنامه دهخدا
سخن پیشه . [ س ُ خَم ْ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) سخنور. ماهر در سخنرانی . خطیب : در دست سخن پیشه یکی شهره درخت است بی بار ز دیدار و همی ریزد از او بار. ناصرخسرو.آنجا که سخن خیزد از چند و چه و چون دانای سخن پیشه بخندد زاقوالش .ناصرخسرو.
-
پیموده
لغتنامه دهخدا
پیموده . [ پ َ / پ ِ دَ / دِ ] (ن مف ) با پیمانه سنجیده . مکیّل . (منتهی الارب ). مکیول . (منتهی الارب ): اکتیال ؛ پیموده فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ). || طی کرده . سپرده : ز خاور همی آمد این ، آن ز روم بسی یافته رنج و پیموده بوم . اسدی .- پیموده شد...
-
دهخدا
لغتنامه دهخدا
دهخدا. [ دِ خ ُ ] (اِخ ) علی اکبربن خانبابا خان بن آقاخان بن مهرعلی خان بن قلیج خان بن رستم خان ، علامه و محقق نامی ، طنزنویس و روزنامه نگار چیره دست ، سخنور و لغت نویس توانا، آزادیخواه و ایران دوست بزرگ معاصر، مؤلف لغت نامه ٔ حاضر. رجوع به مقدمه ٔ ...
-
زبان ور
لغتنامه دهخدا
زبان ور. [ زَ وَ ] (ص مرکب ) کنایه از سخن گو. سخنور. مقابل بی زبان : نای است بی زبان بلبش جان فرودمندبربط زبان ور است عذاب از جهان کشد. خاقانی .ور کعبه چو من شدی زبان وروصف تو بدی بیان کعبه . خاقانی . || فصیح . (آنندراج ) (بهار عجم ): یکی گفت بر پایه...