کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخندانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سخندانی
لغتنامه دهخدا
سخندانی . [ س ُ خ َ ] (حامص مرکب ) سخن شناسی . ادیبی . شاعری . نیکو سخن گویی : کسی را که یزدان فزونی دهدسخندانی و رهنمونی دهد. فردوسی .گبر را گفت پس مسلمانی زین هنرپیشه ای ، سخندانی . سنایی .نیست درعلم سخندانی و در درس سخامفتیی چون تو مصیب و ناقدی چو...
-
جستوجو در متن
-
یک نانی
لغتنامه دهخدا
یک نانی . [ ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ) منسوب به یک نان . که تنها یک نان دارد. بی چیز : چشمه ٔ حکمت که سخندانی است آب شده زین دو سه یک نانی است .نظامی .
-
فزونی دادن
لغتنامه دهخدا
فزونی دادن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) برتری دادن : کسی را که یزدان فزونی دهدسخندانی و رهنمونی دهد. فردوسی .|| بیشتر کردن . زیاد کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فزونی شود.
-
تا کی
لغتنامه دهخدا
تا کی . [ ک َ / ک ِ] (ق مرکب ) کلمه ٔ استفهام . تا چه زمان و تا چه وقت .(ناظم الاطباء). از ادوات استفهام مرکب : چنین گوینده ای در گوشه تا کی ؟سخندانی چنین بی توشه تا کی ؟نظامی .
-
عدیم النظیر
لغتنامه دهخدا
عدیم النظیر. [ ع َ مُن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ) بی نظیر. بی همتا : در عهد خویش عدیم النظیر بود. (ترجمه ٔیمینی ص 238). در فنون آداب و... در سخندانی و سخن آرایی عدیم النظیر و وحیدالدهر است . (تاریخ قم ص 4).
-
مصالح گو
لغتنامه دهخدا
مصالح گو. [ م َ ل ِ ] (نف مرکب ) مصالح گوی . مصلحت گوی . ناصح . اندرزگوی . که خیر و مصلحت کسان گوید : سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی به عمل کار برآید به سخندانی نیست .سعدی .
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) میرزا جلال الدین اصفهانی . طبع پاکیزه اش یوسف کنعان سخندانی است . از اوست :از تبسم لب آن غنچه دهن گویا شدداغ دل چشم تو روشن که نمکدان واشد.(از صبح گلشن ص 618) (از فرهنگ سخنوران ).
-
کاچک
لغتنامه دهخدا
کاچک . [ چ َ ] (اِ) تارک سر را گویند که فرق سر و میان سر باشد. (برهان ) : زخم خوردن بکاچک اندر رزم خوشتر از طعنه ٔ عدو صدبار. عزیز مشتملی (فرهنگ نظام ). || (اِ مصغر) مصغر کاچه که زنخ باشد. (آنندراج ) : کاچک و ریشک و ثناخوانی کبرک و عجبک و سخندانی .س...
-
چیره زبانی
لغتنامه دهخدا
چیره زبانی . [ رَ / رِ زَ ] (حامص مرکب ) زبان آوری . سخندانی . فصاحت . بلاغت . گشاده زبانی : جوانی گذشت و چیره زبانی طبعم گرفت نیز گرانی . رودکی .به خاموش چیره زبانی دهدبه فرتوت زور جوانی دهد.اسدی (گرشاسب نامه ).
-
خوشخوانی
لغتنامه دهخدا
خوشخوانی . [ خوَش ْ / خُش ْ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خوب خوانی . نیکوخوانی . خوش آوازی . خوش صدائی : سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیرازبیا حافظ که تا خود را بملک دیگر اندازیم . حافظ.|| عمل خوش خواندن نوشته ها. مقابل خوش نویسی .
-
شکرخایی
لغتنامه دهخدا
شکرخایی . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت شکرخای . || شیرین زبانی : بهر ری کو پادزهرت داده بودهدیه امسال از شکرخایی فرست . خاقانی .ای که مانند تو بلبل به سخندانی نیست نتوان گفت که طوطی به شکرخایی هست . سعدی .قیامت میکنی سعدی بدین شیری...
-
چکاندن
لغتنامه دهخدا
چکاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) چکانیدن . قطره قطره ریختن مایعی را. تقطیر. پالودن : کنون هفت سال است تا مهر من همی خون چکاند ابر چهر من . فردوسی .دری همی چکاند زری همی فشاندکاندر جهان بماند پاینده تا به محشر. فرخی .سخندانی که بشکافد مَثَل موی سخنگویی...
-
شکرخای
لغتنامه دهخدا
شکرخای . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (نف مرکب ) شکرخا. قریب به معنی شکرشکن . (آنندراج ). که شکر بخورد. که شکر بجود. || سخت شیرین . بسیار شیرین و دلپسند : ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش دلم از عشوه ٔ یاقوت شکرخای تو خوش . حافظ. || سخت شیرین سخن . ش...
-
سراج
لغتنامه دهخدا
سراج . [ س ِ ] (اِخ ) اورنگ آبادی . سیدسراج الدین از روشن سوادان اورنگ آباد دکن است و در چراغ افروزی کاشانه ٔ نظم فارسی دارد و از ماهران فن از ابتدای شباب دل به درویشی نهاد و دست به بیعت خاندان والاشان چشت دارد. و در سنه ٔ سبع و سبعین و ماءة و الف (1...