کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخت کاری شعله ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوه سخت
لغتنامه دهخدا
کوه سخت . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرولایت که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 808 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
سخت آمدن
لغتنامه دهخدا
سخت آمدن . [ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) ناگوار آمدن . دشوار آمدن : و اسکندررا این پیغام سخت آمد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 57). برادران یوسف را سخت آمد گفتند اندیشه کنیم که یوسف را در چشم ایشان خوار کنیم . (قصص الانبیاء ص 60).سختم آمد که بهر دیده ترا مین...
-
سخت خوردن
لغتنامه دهخدا
سخت خوردن . [ س َخوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) تصدیع کشیدن بسیار. (غیاث ) (آنندراج ). رنج و تعب کشیدن . محنت و غم کشیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 181) : در جهاد نفس هرکه سست جنبیده سخت خورده . (ملاطغرا)، از آنندراج ).
-
سخت زه
لغتنامه دهخدا
سخت زه . [ س َ زِه ْ ] (ص مرکب ) سخت کمان . (آنندراج ) (غیاث ).
-
سخت شدن
لغتنامه دهخدا
سخت شدن . [ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب )دشوار شدن . مقابل آسان شدن . شدید گشتن : بروزی کجا سخت شد کارزارهمه بخردان خواستند زینهار. فردوسی . || استوار شدن . محکم شدن . مقابل سست شدن : پند خردمندان چه سود اکنون که بندم سخت شدگر جستم این بار از قفس بیدار باش...
-
سخت گشتن
لغتنامه دهخدا
سخت گشتن . [ س َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بسته شدن : و عادت چنان بود که چون مردم برون آمدندی ، در کنیسه سخت گشتی تا سالی دیگر همان وقت گشاده شدی کس ندیدی چون مردمان بیرون رفتند در کنیسه سخت گشت . (مجمل التواریخ ).
-
سخت باز
لغتنامه دهخدا
سخت باز. [ س َ ] (نف مرکب ) کسی که در قماربازی دستی تمام داشته باشد. (آنندراج ) : شد دچارم سخت بازی در قمار دلبری هر دو عالم را به او در داو اول باختم .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
سخت بازو
لغتنامه دهخدا
سخت بازو. [ س َ ](ص مرکب ) کنایه از توانا. (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ٔ منیری ). قوی هیکل و توانا. (برهان ) : سعدیا تن به نیستی در ده چاره ٔ سخت بازوان اینست . سعدی .چنان سخت بازو شد و تیز چنگ که با جنگجویان طلب کرد جنگ . سعدی . || حمایت . (انجمن آ...
-
سخت پای
لغتنامه دهخدا
سخت پای . [ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از توانا و ثابت قدم . (آنندراج ). ستور که قوائم آن سخت بود : سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی . منوچهری .سکندر که می نازد از بخت ترشداز سخت پایان چنین سخت تر.امیرخسرو (از آنندر...
-
سخت پشت
لغتنامه دهخدا
سخت پشت .[ س َ پ ُ ] (ص مرکب ) محکم . استوار. سفت : چون آن گرد روی آهن سخت پشت بنرمی در آمد ز خوی درشت .نظامی .
-
سخت پنجه
لغتنامه دهخدا
سخت پنجه . [س َ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) قوی پنجه . || مجازاً، کنایه از ممسک و بخیل . (آنندراج ) : از سخت پنجه زر نستاند مگر عوان یک تن تواند آنکه جواهر ز کان کشید.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
سخت پی
لغتنامه دهخدا
سخت پی . [ س َ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) نیرومند. قوی . (ولف ). پرزور که مقاومت داشته باشد : کنون تا به بینم که با جام می همی سست باشی وگر سخت پی .(شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 9 ص 2849).
-
سخت پیشانی
لغتنامه دهخدا
سخت پیشانی . [ س َ ] (ص مرکب ) کسی که در غایت جرأت و بی باکی باشد. (آنندراج ). شجاعت و دلیری . (مجموعه ٔ مترادفات ص 222). || سمج . مبرم . پررو : جگرم خون شد از پریشانی آه از این جان سخت پیشانی . اوحدی .ببردشیخ را به مهمانی با مریدان سخت پیشانی . اوح...
-
سخت پیمان
لغتنامه دهخدا
سخت پیمان . [ س َ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) آنکه در پیمان خود وفادار باشد. با وفا. عهد ناشکن : سخت پیمان بود در دین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست شرط یارانست کز پیوند یارش نگسلد.سعدی .
-
سخت جانی
لغتنامه دهخدا
سخت جانی . [ س َ ] (حامص مرکب ) گران جانی : آزاد کنم ز سخت جانی وآباد کنم به سخت رانی . نظامی .شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.شکیبی (از آنندراج ).