کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سختن
لغتنامه دهخدا
سختن . [ س َ ت َ / س ُ ت َ ] (مص ) کشیدن و وزن کردن و سنجیدن . (برهان ، ذیل سخت ). سنجیدن . (آنندراج ). وزن کردن . (شرفنامه ) : دو برد یمانی همه زرّبفت بسختند هر یک بمن بود هفت . فردوسی .همه گنج ارجاسب در باز کردنگهبان درم سختن آغاز کرد. فردوسی .عطای...
-
جستوجو در متن
-
ناسختن
لغتنامه دهخدا
ناسختن . [ س َ / س ُ ت َ ] (مص منفی ) ناسنجیدن . نسختن . مقابل سختن . رجوع به سختن شود.
-
بسختن
لغتنامه دهخدا
بسختن . [ ب ِ س ُ / س َ ت َ ] (مص ) رجوع به سختن شود.
-
آسغدن
لغتنامه دهخدا
آسغدن . [ س ُ دَ ] (مص ) (از: آ، نا + سغدن ، سختن ) نیمه سوختن . رجوع به آسغده و بسغده و بسغدن شود.
-
سنجش
لغتنامه دهخدا
سنجش . [ س َ ج ِ ] (اِمص ) سختن . آزمودن . قیاس کردن . قیاس . مقایسه . آزمودن . رجوع به سنجیدن شود. || موازنه . وزن . توازن .
-
ابوعاطف
لغتنامه دهخدا
ابوعاطف . [ اَ طِ ] (ع اِ مرکب ) مکیالی است . (المزهر). پیمانه ای است سختن خرما و جو و گندم و دیگر حبوب را. (المرصع).
-
آسغدن
لغتنامه دهخدا
آسغدن . [ س َ دَ ] (مص )(از: آ، نا + سغدن ، سختن یعنی سنجیدن ) ناسختن . ناسنجیدن . رجوع به آسغده ، بسغده ، بسغدن و بسغدیدن شود.
-
اتزان
لغتنامه دهخدا
اتزان . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) سخته فاستدن . (زوزنی ) بسخته فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ). سنجیده گرفتن . سنجیده ستاندن چیزی را. || سنجیده شدن . سنجیده شدن شعر. || کشیدن . سنجیدن . سختن . || میانه حال و معتدل شدن .
-
ارجاح
لغتنامه دهخدا
ارجاح . [ اِ ] (ع مص ) دادن راجح و مائل کسی را. (منتهی الارب ). چرب سُختن . (زوزنی )، یعنی سنگین تر کشیدن در وزن . چرب دادن . (تاج المصادر بیهقی ). افزونی نهادن . چربانیدن .
-
برسختن
لغتنامه دهخدا
برسختن . [ ب َ س َ ت َ] (مص مرکب ) سختن . سنجیدن . عیار گرفتن : ز بس برسختن زرش بجای مادحان هزمان ز کپان بگسلد ناره ز شاهین بگسلد پله . فرخی .ذهن تو و سنگ تو بمقدار حقیقت برسخت همه ٔ فایده ٔ روح بمعیار. سنایی .چو برسختم اندیشه ٔ کارخویش همین گوشه دید...
-
زنة
لغتنامه دهخدا
زنة. [ زِ ن َ ] (ع مص ) (از «وزن ») نهادن دل خود بر آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سختن . (تاج المصادر بیهقی ). سنجش و سنجیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سنجیدن و اندازه کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سنجیدن شع...
-
زلول
لغتنامه دهخدا
زلول . [ زُ ] (ع مص ) شتاب رفتن . دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || از جایی به جایی شدن . (منتهی الارب ). || کم شدن درم در وزن یا ریخته و ناقص گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کم آمدن سیم در سختن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به ز...
-
تکرونتن
لغتنامه دهخدا
تکرونتن . [ ت َ ن ِ ت َ ] (مص ) به لغت زند و پازند بمعنی پیچیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان آرد: هزوارش تکرونیتن نتن پهلوی سختن بمعنی سنجیدن ، وزن کردن بنا بر این پیچیدن در متن تحریف سنجیدن است .
-
ترازو کردن
لغتنامه دهخدا
ترازو کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترازو ساختن . ترازو درست کردن : بس طفل کآرزوی ترازوی زر کندنارنج از آن خَرَد که ترازو کند ز پوست . خاقانی .گرچه ز نارنج پوست طفل ترازو کندلیک نسنجد بدان زیرک زرّ عیار. خاقانی .صاحب آنندراج در ذیل «ترازو کردن تیر...