کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سخا
لغتنامه دهخدا
سخا. [ س َ ] (اِخ ) ناحیتی است بمصر وقصبه ٔ آن سخاست در مصر پایین . (از معجم البلدان ).
-
سخا
لغتنامه دهخدا
سخا. [ س َ ] (ع اِمص ) جوانمردی و کرم و بخشش و دهش . (ناظم الاطباء). جوانمردی . (دهار). سخاء : ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم فش ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گراه . رودکی .ایزد آن بار خدای بسخا را بدهادگنج قارون و بزرگی و توانایی جم . فرخی .از سخای تو ن...
-
سخا
لغتنامه دهخدا
سخا.[ س َ ] (ع اِ) لنگی شتر و شتربچه . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
باغ سخا
لغتنامه دهخدا
باغ سخا. [ غ ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا باشد. (آنندراج ) (برهان ) (هفت قلزم ) (شعوری ج 1 ورق 150). || کنایه از مردم صاحب همت و صاحب سخاوت . (آنندراج ) (برهان ) (فرهنگ شعوری ) (هفت قلزم ).
-
واژههای همآوا
-
سخ ء
لغتنامه دهخدا
سخ ء.[ س َخ ْءْ ] (ع مص ) آتش را در زیر دیگ کردن و فروزانیدن . (منتهی الارب ). یقال : سخا النار؛ اذا جعل لها مذهباً تحت القِدر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
سخوی
لغتنامه دهخدا
سخوی . [ س َخ ْ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به سخا که دهی است در پائین ارض مصر. (الانساب سمعانی ). رجوع به سخا شود.
-
راد شدن
لغتنامه دهخدا
راد شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جوانمرد شدن . بخشنده شدن . سخا. سخاوت . (تاج المصادر بیهقی ). رادی .
-
تیده
لغتنامه دهخدا
تیده . [ ت َ دَ ] (اِخ ) از بلاد قدیم مصر است که در بطن ریف ، نزدیک سخا قرار دارد. (از معجم البلدان ).
-
سخاپرور
لغتنامه دهخدا
سخاپرور. [ س َ پ َرْ وَ ](نف مرکب ) که سخا را پرورش دهد. که سخا را شروع کند. که از بسیاری بخشش دیگران را بسخاوت وا دارد. سخادوست . سخی . بسیار بخشنده . بسیار جوانمرد : چه توان گفت که امروزچه کرد و چه نمودآن خداوند سخاپرور بسیارهنر. فرخی .که نیست چون ...
-
سحاب کف
لغتنامه دهخدا
سحاب کف . [ س َ ک ] (ص مرکب ) کنایه از کریم و جوانمرد. (آنندراج ). سحاب کف .جود و سخا بخشش و عطا. (مجموعه ٔ مترادفات ص 113).
-
روح و روان
لغتنامه دهخدا
روح و روان . [ ح ُ رَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جان . روح : سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست بده بشادی روح و روان حاتم طی .حافظ.
-
لور و کند
لغتنامه دهخدا
لور و کند. [ رُ ک َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لوره کند : گفته سخا را قدری ریشخندخوانده سخن را طرفی لور و کند . نظامی .رجوع به لور، لوره کند و کند شود.