کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سحنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سحنه
لغتنامه دهخدا
سحنه .[ س َ ن َ ] (اِخ ) جایگاهی است بین بغداد و همدان و گویند نزدیکی همدان . (معجم البلدان ). شهری است نزدیک همدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به صحنه شود.
-
واژههای مشابه
-
سحنة
لغتنامه دهخدا
سحنة. [ س َ ن َ ] (ع اِ) شکل و روی و صورت مردم . (غیاث ). روی مردم . (منتهی الارب ). هیئت . (لسان العرب ) (منتهی الارب ). || نرمی و تازگی پوست روی . (غیاث ). نرمی روی پوست . (منتهی الارب ) (لسان العرب ). || هیئت و رنگ . (لسان العرب ) (منتهی الارب ) (...
-
واژههای همآوا
-
صحنه
لغتنامه دهخدا
صحنه . [ ص َ ن َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان در 61هزارگزی کرمانشاه کنار شوسه ٔ کرمانشاه به طهران واقع. مختصات جغرافیائی آن بشرح زیر است : طول 47 درجه و33 دقیقه و عرض 34 درجه و 29 دقیقه - ارتفاع از سطح دریا 1342 گز. بنابراین 32 گ...
-
صحنه
لغتنامه دهخدا
صحنه . [ ص َ ن َ ] (اِخ ) یکی از بخش های شهرستان کرمانشاهان . این بخش در شمال باختری شهرستان واقع و حدود آن بشرح زیر است : از طرف شمال به بخش سنقر کلیائی از شهرستان کرمانشاه . از طرف جنوب خاور کنگاور کلیائی از شهرستان کرمانشاه . از طرف جنوب خاور شهرس...
-
جستوجو در متن
-
سحن
لغتنامه دهخدا
سحن . [ س ِ ] (ع اِ) پناه جای . یقال : هو فی سحنه ؛ ای فی کنفه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
سحناء
لغتنامه دهخدا
سحناء. [ س َ / س َ ح َ ] (اِخ ) علی بن طلحةبن کردان واسطی مکنی به ابوالقاسم . رجوع به علی واسطی و سحنة شود.
-
ابوالنجم
لغتنامه دهخدا
ابوالنجم . [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی غالب بن فهدبن منصوربن وهب بن مالک نصرانی . طبیبی فاضل و جامع علم و عمل بود در طبقه ٔ اطبای شامیین بحسن علاج و جودت معرفت در صناعات طبیّه معروف و مشهور است چنانکه در ترجمه ٔ آن طبیب یگانه متقدمین اهل سیر بدین...
-
روزگار
لغتنامه دهخدا
روزگار. (اِ مرکب ) از: روز + گار. (از غیاث اللغات ) در پهلوی روچکار مجموعه ٔ ایام . (فرهنگ فارسی معین ). ایام . زمان . وقت .(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) مدت : بتا روزگاری برآید براین کنم پیش هرکس ترا آفرین . بوشکور.خور بشادی نوبهاری روزگارمی گس...