کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سحري پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سحری
لغتنامه دهخدا
سحری . [ س َ ح َ ] (ع اِ) پیشک از صبح . (آنندراج ) (منتهی الارب ). قُبَیل الصبح . (اقرب الموارد). سحر. || (ص نسبی ) منسوب به سحر : مانند یکی جام یخین است شباهنگ بزدوده بقطره ٔسحری چرخ کیانیش . ناصرخسرو.بدعای سحری خواستمت کارم افتاده به آه سحری . خاقا...
-
سحری طهرانی
لغتنامه دهخدا
سحری طهرانی . [ س َ ح َ ی ِ طِ ] (اِخ ) از معاصرین صفویه بود و به زبان طهرانی اشعار بسیار داشته ، این بیت از اوست :کی بو که همچو دسته گل گل دیم من ز در درآهم نشو غم بپا بشو هم روز بد بسر درآ.(مجمع الفصحا ج 2 ص 21).
-
ناوک سحری
لغتنامه دهخدا
ناوک سحری . [وَ ک ِ س َ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دعای بد و نفرین باشد که در آخرهای شب کنند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آه سحری : به صور نیمشبی درفکن رواق فلک به ناوک سحری برشکن مصاف قضا. خاقانی .رخنه گردان به ناوک سحری ا...
-
چراغ سحری
لغتنامه دهخدا
چراغ سحری . [ چ َ / چ ِ غ ِ س َ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چراغ صبح و چراغ صبحدم . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). چراغ سحر. (فرهنگ نظام ). چراغ سحرگاه .چراغ سحرگهی . چراغ سحرگهان . || مجازاً آفتاب . (فرهنگ نطام ) || چراغی که پیش از روشن شدن هوا روشن اس...
-
جستوجو در متن
-
سحریة
لغتنامه دهخدا
سحریة. [ س َ ح َ ری ی َ ] (ع اِ)سحری . (منتهی الارب ). پیشک صبح . رجوع به سحری شود.
-
قلفطیریات
لغتنامه دهخدا
قلفطیریات . [ ق َ ف َ ] (معرب ، اِ) و قلفطریات ، نوعی از نوشته ٔ سحری است و این کلمه دخیل است .
-
متسحر
لغتنامه دهخدا
متسحر. [ م ُ ت َ س َح ْ ح ِ ] (ع ص ) طعام سحری خورنده . (آنندراج ). کسی که طعام سحری می خورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحر شود.
-
چراغ صبحدم
لغتنامه دهخدا
چراغ صبحدم . [ چ َ / چ ِ غ ِ ص ُ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغ صبح و چراغ سحری . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). رجوع به چراغ سحر و چراغ سحری و چراغ صبح شود.
-
رنجمند
لغتنامه دهخدا
رنجمند. [ رَ م َ ] (ص مرکب ) رنجور. دردمند : چو آه سینه ٔ ایشان ز یارب سحری تن صحیح مرا کرد رنجمند وسقیم .سوزنی .
-
عاجز ماندن
لغتنامه دهخدا
عاجز ماندن . [ ج ِ دَ ] (مص مرکب ) ناتوان شدن . درماندن : قامتی داری که سحری میکندکاندران عاجز بماند سامری . سعدی .جهان آن تو و تو مانده عاجزز تو محروم تر کس دیده هرگز.شبستری .
-
حدا
لغتنامه دهخدا
حدا. [ ح ُ ] (ع اِ) غناء. آواز. نخستین بار برای آوازی که شتر را بدان رانند بکار رفته چنانکه «عوذة» برای آوازهای سحری و هر دو از یک ریشه است . زیرا که حاء به عین و دال به ذال بدل شود. (نشوء اللغة العربیة صص 160-161) .
-
رسن پیسه
لغتنامه دهخدا
رسن پیسه . [ رَ سَم ْ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) پیسه رسن . رسن دو یا چند رنگ . ابرق . (یادداشت مؤلف ) : بادِ سِحری چو بر دمم ز دهن مارپیسه کنم ز پیسه رسن .نظامی .
-
رخنه گردانیدن
لغتنامه دهخدا
رخنه گردانیدن . [ رَن َ / ن ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) رخنه گرداندن . رخنه کردن . سوراخ کردن . شکافتن . شکاف ایجاد کردن : رخنه گردان به ناوک سحری این معلق حصار محکم را.خاقانی .
-
سرخوش بودن
لغتنامه دهخدا
سرخوش بودن . [ س َ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (مص مرکب ) سرمست و خوشحال بودن : یکی را که سرخوش بود با یکی نیازارد از وی بهر اندکی . سعدی .صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد.حافظ.