کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سجزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سجزی
لغتنامه دهخدا
سجزی . [ ] (اِ) نوعی از دهنج است که دهنج نوعی از فیروزه باشد. رجوع به الجماهر بیرونی صص 196 - 197 و رجوع به دهنج در همان کتاب و این لغت نامه شود.
-
سجزی
لغتنامه دهخدا
سجزی . [ س َ ] (اِخ ) ابوالفرج . رجوع به ابوالفرج سگزی در همین لغت نامه و آتشکده ٔ آذر ص 55 و 83 شود.
-
سجزی
لغتنامه دهخدا
سجزی . [ س َ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم بن محمد السجزی . رجوع به احمدبن ابراهیم ... شود.
-
سجزی
لغتنامه دهخدا
سجزی . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کوهپایه ٔ شهرستان اصفهان واقع در 34هزارگزی باختر کوهپایه متصل براه شوسه ٔ اصفهان به یزد. این ناحیه در جلگه واقع و هوای آن معتدل و دارای 1984 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود محصولات آن غلات...
-
سجزی
لغتنامه دهخدا
سجزی . [ س َ ] (اِخ ) عبیداﷲبن سعیدبن حاتم الوائلی البکری . نزیل مصر بود. مردی متقن و مکثر و بصیر بحدیث و سنت بود. و بسیار سفر میکرد. ابوطاهر حافظ گوید: از حبّال پرسیدم که صوری حافظتر است یا سجزی ، گفت سجزی از پنجاه کس چون صوری حافظتر است . او در محر...
-
سجزی
لغتنامه دهخدا
سجزی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به سجستان که نام اقلیمی است . (الانساب سمعانی ). منسوب به سجز یا سجستان که اقلیمی است . (منتهی الارب ). معرب سگزی . (منتهی الارب ) : و زنان آن [ سیستان ] پاکیزه و با حمیت چنانکه ایشان را به دیگر جای اندر پاکیزگی یار نبا...
-
جستوجو در متن
-
ترکو
لغتنامه دهخدا
ترکو. [ ] (اِخ ) بدیعالدین سجزی . رجوع به بدیع الدین شود.
-
فریدالدین
لغتنامه دهخدا
فریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ )... علی سجزی ، معروف به جاسوس الافلاک . رجوع به فریدالدین جاسوس الافلاک و علی منجم سجزی شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوسعید. رجوع به احمدبن محمدبن عبدالجلیل سجزی شود.
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) احمدبن محمد سجزی . رجوع به احمد... شود.
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ](اِخ ) احمدبن محمّدبن عبدالجلیل سجزی مهندس . از علمای ریاضی ، معاصر ابوریحان بیرونی . ابوریحان در آثارالباقیه (چ زاخائو ص 42) نام شهور سجستان را از گفته ٔاو آورده است . رجوع به ابوسعید سجزی اسطرلابی شود.
-
فریدالدین
لغتنامه دهخدا
فریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ ) جاسوس الافلاک . رجوع به فریدالدین علی و علی منجم سجزی شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابویعلی سجزی . رجوع به احمدبن حسن بن محمود... شود.
-
ابوسلیمان
لغتنامه دهخدا
ابوسلیمان . [ اَ س ُ ل َ ] (اِخ ) سجزی . رجوع به ابوسلیمان محمدبن طاهربن بهرام ... شود.