کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سجادة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سجادة
لغتنامه دهخدا
سجادة.[ س َج ْ جا دَ ] (اِخ ) از کسانی است که در قرن سوم هجری میزیست و به مخلوق بودن قرآن قایل بود. رجوع به تاریخ الخلفا ص 207 و ضحی الاسلام ج 3 ص 176 و 177 شود.
-
واژههای مشابه
-
سجاده
لغتنامه دهخدا
سجاده . [ ] (اِخ ) در صنعت کیمیا (زرسازی ) بحث کرده و گویند بعمل اکسیر تام دست یافته . (فهرست ابن الندیم ص 497).
-
سجاده
لغتنامه دهخدا
سجاده . [ س َج ْ جا دَ / دِ ] (از ع ، اِ) مصلی . (غیاث ). جای نماز. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای سجده : کعبه که سجاده ٔتکبیر توست تشنه ٔ جلاب تباشیر توست . نظامی .طریقت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست . سعدی ...
-
سجاده
لغتنامه دهخدا
سجاده . [ س َدَ / دِ ] (از ع ، اِ) مخفف سجّاده است : نه جامه کبود و نه موی درازنه اندر سجاده نه اندر وطاست . ناصرخسرو.زاهد آسا سجاده ٔ زربفت بر سر کوه و گردر اندازد. خاقانی .آنجا بود سجاده ٔ خاصش بدست راست وینجا بدست چپ بودش تکیه گاه عام . خاقانی .نع...
-
سجاده نشین
لغتنامه دهخدا
سجاده نشین . [ س َج ْ جا دَ / دِ ن ِ ] (نف مرکب ) کنایت از زاهد. عابد : سجاده نشینی که مرید غم او شدآوازه اش از خانه ٔ خمار بر آمد. سعدی (طیبات ).آنانکه ریاضت کش و سجاده نشینندگو همچو ملک سر بسماوات بر آرید. سعدی (غزلیات ).عافیت چشم مدار از من سجاده ...
-
زرق سجاده
لغتنامه دهخدا
زرق سجاده . [ زَ س َج ْ جا دَ / دِ ] (ص مرکب ) که عبادت از روی ریا و مکر کند. که به ریا و دروغ سجاده اندازد و نماز گزارد. ریاکار. زرق ساز : که ای زرق سجاده ٔ دلق پوش سیه کار دنیاخر و دین فروش . سعدی (بوستان ).رجوع به زرق و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
جستوجو در متن
-
شلنج
لغتنامه دهخدا
شلنج . [ ش ِ ل ِ ] (اِ) سجاده . جانماز. (ناظم الاطباء). بمعنی سجاده آمده است . (از شعوری ج 2 ورق 142). شلیخ .
-
مصلی دوز
لغتنامه دهخدا
مصلی دوز. [ م ُ ص َل ْ لا ] (نف مرکب ) نجاد. که دوختن سجاده پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مصلی و مصلا و سجاده شود.
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی .[ اَ ع َ ] (اِخ ) حسن بن سجّادة. از روات حدیث است .
-
حرمی
لغتنامه دهخدا
حرمی . [ ح َ رَ ] (ع اِ) سجاده . احرامی در تداول فارسی .
-
مسجدة
لغتنامه دهخدا
مسجدة. [ م ِ ج َ دَ ] (ع اِ) حصیر و گلیمی که بر آن سجده کنند. (از اقرب الموارد). جانماز. سجّاده .
-
احرامی
لغتنامه دهخدا
احرامی . [ اِ ] (ص نسبی ، اِ) در تداول فارسی ، قسمی سجّاده از پنبه با نقشهای کبود بر زمینه ٔ سپید. گستردنی خرد و غالباً با زمینه ٔ سپید و گلهای آبی که چون سجّاده بر آن نماز گزارند. جانماز. مُصَلّی ̍. || چادر نادوخته که حاجیان پوشند : محرم کوی تو تا ه...
-
افکنیدن
لغتنامه دهخدا
افکنیدن . [ اَ ک َ دَ ] (مص ) افکندن : گهی سجاده بر دوش افکنیدیم گهی در بحردل جوش افکنیدیم . عطار (اسرارنامه ).رجوع به افکندن شود.