کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستیزه کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستیزه کار
لغتنامه دهخدا
ستیزه کار. [ س ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) لجوج . کینه توز. ظالم . نیرومند. قاهر : و [ غوریان ] مردمانی شوخ روی و ستیزه کارند و بد دل و حسودند. (حدود العالم ).تذرو عقیق رو کلنگ سپیدرخ گوزن سیاه چشم پلنگ ستیزه کار. فرخی .و بودی که شیر ستیزه کارتر بودی غلاما...
-
واژههای مشابه
-
ستیزه کردن
لغتنامه دهخدا
ستیزه کردن . [ س ِ زَ / زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عُنود.(ترجمان القرآن ). لجاجت . خصومت ورزیدن : بپرهیز و با جان ستیزه مکن نیوشنده باش از برادر سخن . فردوسی .او ستیزه کرد و لج بی احترازگفت در کافرستان بانگ نماز. مولوی .چو روزگار نسازد ستیزه نتوان کردضرو...
-
ستیزه گر
لغتنامه دهخدا
ستیزه گر. [ س ِ زَ / زِ گ َ ] (ص مرکب ) عنید. (ملخص اللغات حسن خطیب ) (ترجمان القرآن ). ظالم . متعدی : گفت اگر مانم این ستیزه گر است گر کشم این حساب از آن بتر است . نظامی .غضب ستیزه گر و عقل قهرمان درخواب شتر گسسته مهار است و ساربان در خواب .صائب .
-
ستیزه گری
لغتنامه دهخدا
ستیزه گری . [ س ِ زَ / زِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل ستیزه گر. عمل لجاج کننده .
-
جستوجو در متن
-
ستیزکار
لغتنامه دهخدا
ستیزکار. [ س ِ ] (ص مرکب ) آنکه کار او ستیزه بود. رجوع به ستیزه کار شود.
-
ستیزکاری
لغتنامه دهخدا
ستیزکاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل ستیزه کار. رجوع به ستیزه کاری شود.
-
محک
لغتنامه دهخدا
محک . [ م َ ح ِ ] (ع ص ) ستیهنده . (منتهی الارب ). ستیزه کار. ستیزه گر. مماحک .
-
عربده کار
لغتنامه دهخدا
عربده کار. [ ع َ ب َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کس که به دوستان و هم پیالگان خود ستیزه کند.
-
زکاره
لغتنامه دهخدا
زکاره . [ زَ رَ / رِ ] (ص ) مردم خیره و ستیزه کار و لجوج را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). مرد خیره ٔ ستیزه جو. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). ستیهنده و قیل به ازای فارسی . (شرفنامه ٔ منیری ). ژکاره . خیره سر ستیزه کار. لجوج . (فرهنگ فارسی معین )....
-
ستیزگر
لغتنامه دهخدا
ستیزگر. [ س ِ گ َ ] (ص مرکب ) متمرد و سرکش و نزاع جو. (ناظم الاطباء). ستیزگار. ستیزه گار. ستیزکار. ستیزه کار.
-
حردمة
لغتنامه دهخدا
حردمة. [ ح َ دَ م َ ] (ع اِمص ) لجاج و ستیزه در کار. (منتهی الارب ).
-
ستیژه
لغتنامه دهخدا
ستیژه . [ س ِ ژَ / ژِ ] (اِ)چله باشد و آن ریسمانی است که از پهنای کار جولاهگان زیاد آید. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به ستیزه شود.
-
جخ
لغتنامه دهخدا
جخ . [ ج َ ] (ص ) جنگجوی ستیزه کار را گویند. (برهان ).جنگجو. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || (اِ) ستیزه . (انجمن آرای ناصری ). ستیز. (آنندراج ).- جخ جخی : فلانی جخ جخی است ؛ مراد از آن جنگی است .|| (فعل امر) امر به این معنی هم هست یعنی جنگ کن و ست...