کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستیخ کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستیخ کردن
لغتنامه دهخدا
ستیخ کردن . [ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راست کردن . سیخ کردن : ستیخ کردن پرها. ستیخ کردن گوش .
-
واژههای مشابه
-
ستیخ گوش
لغتنامه دهخدا
ستیخ گوش . [ س ِ] (ص مرکب ) گوش راست کرده . (ناظم الاطباء). گوش تیز کرده : ظبی مصمغ، آهوی ستیخ گوش . (منتهی الارب ). || کسی که مواظب گوش دادن بود. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
تألیل
لغتنامه دهخدا
تألیل . [ ت َءْ ] (ع مص ) تیز کردن . (زوزنی ). کناره ٔ چیزی تیز کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). تیز کردن و ستیخ کردن گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
تتالع
لغتنامه دهخدا
تتالع. [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) گردن ستیخ کردن و سربلند کردن در رفتار. (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
اتلاع
لغتنامه دهخدا
اتلاع . [ اِ ] (ع مص ) گردن بیفراشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). گردن برافراشتن آهو از جای خود: اتلع الثور من الکناس ؛ سر بیرون کرد گاو از جای باش . || گردن ستیخ کردن . || بلند کردن گردن و برداشتن آن برای دیدن چیزی . گردن کشیدن .
-
استیخ
لغتنامه دهخدا
استیخ . [ اِ ] (ص ) ستیخ . هر چیز راست و بلند چون ستون و نیزه . مستوزی : اتطاء؛ استیخ ایستادن . (منتهی الارب ).- استیخ شدن ؛ راست شدن .- استیخ کردن ؛ سیخ کردن . راست و شق کردن ، چنانکه نره را.- استیخ کردن گردن یاگوش و جز آن ؛ راست و بلند کردن گردن...
-
براق
لغتنامه دهخدا
براق . [ ب ُ ] (ص ) براغ .نرم و درخشان و انبوه موی ، و آن صفتی است گربه را.- براق شدن ؛ گشودن و ستیخ کردن گربه موی گردن را بگاه جنگ .- || گشودن و ستیخ کردن خروس و جز آن پرهای گردن را بگاه جنگ . (یادداشت مؤلف ).- || آماده شدن آدمی برای نزاع و جنگ و ...
-
درواکردن
لغتنامه دهخدا
درواکردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (از: در + وا + کردن ) افراشتن . برپا کردن . بلند کردن ، (ناظم الاطباء).ستیخ کردن . سیخ کردن چون : دروا کردن خروس پرهای گردن را در جنگ . منفوش کردن ، چون : دروا کردن گربه موی را؛ یعنی براق شدن او. برداشتن . رفع کر...
-
شظ
لغتنامه دهخدا
شظ. [ ش َظظ ] (ع مص ) دشوار آمدن کار بر کسی ودر مشقت انداختن وی را آن کار. || شظ قوم ؛ متفرق و پریشان ساختن یا راندن ایشان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ستیخ کردن مرد نره ٔ خود را. || شظاظ کردن در گوشه ٔ جوال ....
-
خم آوردن
لغتنامه دهخدا
خم آوردن . [ خ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . دوتا کردن . دولا کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : گرفتش بچپ گردن و راست ران خم آورد پشت هیون گران . فردوسی .ستون کرد چپ را خم آورد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست . فردوسی .شهنشاه بشنید بر پای خاست بزودی خم آ...
-
آهیختن
لغتنامه دهخدا
آهیختن . [ ت َ ] (مص ) کشیدن . برکشیدن . برآوردن . سَل ّ. تشهیر. بیرون کشیدن . آختن . آهختن . آهنجیدن . برآوردن : برآهیخت جنگی نهنگ از نیام بغرید چون رعد و برگفت نام . فردوسی .برآهیخت شمشیر و اندرنهادهمی کرد از آن رزم گشتاسب یاد. فردوسی .برآهیخت شمشی...
-
آهختن
لغتنامه دهخدا
آهختن . [ هَِ ت َ ] (مص ) آهیختن . آختن . لنجیدن . آهنجیدن . کشیدن . برکشیدن . بیرون کردن . بیرون آوردن . برآوردن . بیرون کشیدن . تشهیر. سَل ّ : ز آهختن تیغها از غلاف کُه ِ قاف را در دل افتاد کاف . فردوسی .گرش بر فریدون بدی تاختن امانش ندادی به تیغ آ...
-
برکندن
لغتنامه دهخدا
برکندن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن . جدا کردن از زمین . قلع کردن . قلع. اقتلاع . (تاج المصادر بیهقی ). قلع و قمع کردن . از جا درآوردن . از بیخ برآوردن . (آنندراج ). استیصال . (یادداشت مؤلف ). نزع . انتزاع : شمشیر تو شیر اوژند پرتاب تو پیل افکند...