کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستوه آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستوه آمدن
لغتنامه دهخدا
ستوه آمدن . [ س ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) به ستوه آمدن . به تنگ آمدن . عاجز شدن . ملول گردیدن : ستوه آمدند آن دلیران از اوی همی گفت هر کس که این نامجوی . فردوسی .از ایشان فراوان بیفکند گیوستوه آمدند آن سواران نیو. فردوسی .ستوران از تشنگی بستوه آمدند. (تا...
-
واژههای مشابه
-
ستوه آوردن
لغتنامه دهخدا
ستوه آوردن . [ س ُ وَدَ ] (مص مرکب ) عاجز کردن . زبون ساختن : سواران جنگی بر او بر گمارستوه آورش هر سوی از کارزار. اسدی .مثال او را امتثال نمود و بر این موجب پیش گرفتند تا آن کافران را به ستوه آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
جستوجو در متن
-
زله
لغتنامه دهخدا
زله . [ زِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) در تداول ، بمعنی ستوه و عجز می آید.- زله آمدن ؛ به ستوه آمدن . عاجز شدن . به تنگ آمدن . زله شدن . بجان آمدن .- زله آوردن ؛ عاجز کردن . به تنگ آوردن . به ستوه آوردن .- زله شدن ؛ زله آمدن . عاجز شدن . در تنگنا قرار گرف...
-
بستوه آمدن
لغتنامه دهخدا
بستوه آمدن . [ ب ِ س ُه ْ م َدَ ] (مص مرکب ) به تنگ آمدن . و رجوع به ستوه شود.
-
گروه آمدن
لغتنامه دهخدا
گروه آمدن . [ گ ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . گرد آمدن : که لشکر به یک جا گروه آمدندشدند از خصومت ستوه آمدند.نظامی .
-
شبع
لغتنامه دهخدا
شبع. [ ش َ ] (ع مص ) به ستوه آمدن از چیزی . یقال : شبعت من هذا الامر و رویت ؛ یعنی از آن بیزار شدم و به ستوه آمدم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
ستوهیدن
لغتنامه دهخدا
ستوهیدن . [ س ُ دَ ] (مص ) نفرت داشتن و بتنگ آمدن . (آنندراج ). بیزار بودن : سپهر گشتت دایه گریز از این دایه زمانه بودت مادر ستوه از این مادر.مسعودسعد.
-
اجم
لغتنامه دهخدا
اجم . [ اَ ج َ ] (ع مص ) ناخوش داشتن و دلگیر شدن از طعام . ستوه آمدن از خوردن یک نوع طعام . || بگردیدن آب از حال خود. || واداشتن کسی بر چیزی که آن را ناخوش دارد.
-
بجان آمده
لغتنامه دهخدا
بجان آمده . [ ب ِ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناخوش . بی دماغ . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : چه پرسی ز جان بجان آمده گلی در سموم خزان آمده . ؟ (از آنندراج ).|| ستوه شده . زله شده . عاجز گشته . رجوع به بجان آمدن شود.
-
سته شدن
لغتنامه دهخدا
سته شدن . [ س ُ ت ُه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ستوه شدن . بستوه آمدن . به تنگ آمدن . زله شدن : غراب بین که نای زن شده ست و من سته شدم از استماع نای او. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 72).ز گرشاسب لرزد همه مرز و بوم سته شد ز گرزش همه هند و روم . اسدی .چنین ...
-
بجان آمدن
لغتنامه دهخدا
بجان آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) زله شدن . سته شدن . مانده شدن . (ناظم الاطباء). به تنگ آمدن . به ستوه آمدن : قومی که از دست تطاول این بجان آمده بودند و پریشان شده . (گلستان سعدی ).ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی دل بی تو بجان آمد وقت است که باز...
-
جان در بینی رسیدن
لغتنامه دهخدا
جان در بینی رسیدن . [ دَ بی رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) بغایت تنگ و ستوه آمدن از زندگانی . (بهار عجم ) (آنندراج ). مشرف بمرگ گشتن . بحال مرگ درافتادن : تا تو از چشم لطف در بینی جان مردم رسید در بینی . میرخسرو دهلوی (از بهار عجم ).|| عاجز و مغلوب شدن . (م...
-
متبرم شدن
لغتنامه دهخدا
متبرم شدن . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آزرده شدن . به ستوه آمدن . ملول و دلگیر شدن : و گاه گاه از انواع تحکم آن حضرت متبرم شدی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). و از قبول ادای مالی که ...قرار نهاده متبرم شده . (جهانگشای جوینی ). و ر...