کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستوده
لغتنامه دهخدا
ستوده . [ س ُ / س ِ دَ / دِ ] (ن مف ) مدح کرده شده یعنی کسی که او را مدح کنند و نیکویی او را بگویند. (برهان ) (آنندراج ). صفت کرده شده . به نیکویی ذکر شده . (شرفنامه ). محمود. ممدوح . (دهار). مدح کرده شده . (غیاث ) (رشیدی ). نیک . نیکو : ستوده تر آنک...
-
ستوده
لغتنامه دهخدا
ستوده .[ س ُ دَ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب . (از ایلات خمسه ٔ فارس ) (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
-
واژههای مشابه
-
ستوده بودن
لغتنامه دهخدا
ستوده بودن . [ س ُ / س ِ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) پسندیده بودن : ستوده بود نزد خرد و بزرگ اگر راد مردی نباشد سترگ . رودکی .و آب این ولایت [ ولایت خوارزم ] آب جیحونست و ازجمله آبهاء ستوده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و نیکویی بهمه ٔ زبانها ستوده است و ...
-
ستوده شدن
لغتنامه دهخدا
ستوده شدن . [س ُ / س ِ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) توصیف گردیدن .
-
جستوجو در متن
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (ع ص ) ستوده .(نصاب ). به غایت ستوده . ستایش شده . || آنکه خصال پسندیده ٔ وی بسیار است . (از اقرب الموارد).
-
ممدح
لغتنامه دهخدا
ممدح . [ م ُ م َدْ دَ ] (ع ص ) نیک ستوده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ستوده شده . ممدوح .
-
نیک فعالی
لغتنامه دهخدا
نیک فعالی . [ ف ِ ](حامص مرکب ) نیک فعال بودن . نیکوکرداری : از نیک فعالی است همه خلق ستوده یا از تو ستوده ست همه نیک فعالی .سوزنی .
-
حمود
لغتنامه دهخدا
حمود. [ ح َ ] (ع ص ) ستوده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). محمود. (اقرب الموارد). مرد ستوده . (آنندراج ). || ستاینده و حامد. (اقرب الموارد).
-
ناستودگی
لغتنامه دهخدا
ناستودگی . [ س ِ / س ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) ستوده نبودن . ناستوده بودن .
-
ممدوحی
لغتنامه دهخدا
ممدوحی . [ م َ ] (حامص ) ستوده بودن . ستودگی . پسندیدگی . || ممدوح کسی بودن . مورد مدح کسی قرار داشتن . مقابل مادحی .
-
حمید
لغتنامه دهخدا
حمید. [ ح َ ] (ع ص ) ستوده . (مهذب الاسماء) (دهار). ستوده و محمود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ستاینده و حامد. (اقرب الموارد). || (اِ) از بحرهای مستحدث نزد عروضیان .
-
کدر
لغتنامه دهخدا
کدر. [ ک َ دِ ] (اِخ ) نام قصبه ٔ پاراب است . (حدود العالم چ ستوده ص 117). و رجوع به پاراب شود.
-
گنج
لغتنامه دهخدا
گنج . [ گ ُ ] (اِ) در دیلمان ، گاو کوهی . (فرهنگ گیلکی تألیف منوچهر ستوده ص 215).