کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستم زدای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستم زدای
لغتنامه دهخدا
ستم زدای . [ س ِ ت َ زَ / زِ ] (نف مرکب ) نابودکننده ٔ ستم . برنده ٔ ستم . زداینده ٔ ظلم : بزدای زنگ خون ستمکاره را ز تیغخود تیغ توست صیقل زنگ ستم زدای .سوزنی .
-
واژههای مشابه
-
ستم آمدن
لغتنامه دهخدا
ستم آمدن . [ س ِ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بر کسی ستم رفتن . آسیب رسیدن : بروزگار امیر عادل سبکتکین رضی اﷲ عنه هم چنین تضریبها ساخته بودند تا بازیافت و بر زبان وی رفت که از ما بر محمود ستم آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215).
-
ستم انگیختن
لغتنامه دهخدا
ستم انگیختن . [ س ِ ت َاَ ت َ ] (مص مرکب ) ستم کردن . ظلم کردن : نیست مبارک ستم انگیختن آب خود و خون کسان ریختن .نظامی .
-
ستم بردن
لغتنامه دهخدا
ستم بردن . [ س ِ ت َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) ستم کشیدن . انظلام : خار است و گل در بوستان هرچ او کند نیکوست آن سهلست پیش دوستان از دوستان بردن ستم . سعدی (طیبات ).اگر بینوایی برم ور ستم گرم عاقبت خیر باشد چه غم .سعدی (بوستان ).
-
ستم رساندن
لغتنامه دهخدا
ستم رساندن . [ س ِ ت َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) جور کردن . ستم کردن .ظلم کردن : و یا بکسی ستمی رساندن و چنان داند که داد کرده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98).
-
ستم رسیدن
لغتنامه دهخدا
ستم رسیدن . [ س ِ ت َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) جور رسیدن . ستم دیدن : ز مادر بزادم بدانسان که دیدز گردون بمن بر ستمها رسید.فردوسی .
-
ستم کردن
لغتنامه دهخدا
ستم کردن . [ س ِ ت َ ک َدَ ] (مص مرکب ) جور. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). بغی . ظلم . اشطاط. (ترجمان القرآن ). شطط. اشطاط. (دهار) (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ) : بداندیش افراسیاب دژم همی کرد بر شاه ایران ستم . فردوسی .همی بود[ سیاوش ] با سوک ...
-
ستم کشیدن
لغتنامه دهخدا
ستم کشیدن . [ س ِ ت َ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) ستم بردن . جور کشیدن . انظلام : اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی نتواندی کشیدن به ستم دل چو سنگش . خاقانی .چه ستم کو نکشد از شب دیجور فراق تا بدین روز که شبهای قمر باز آمد.سعدی (خواتیم ).
-
ستم آباد
لغتنامه دهخدا
ستم آباد. [ س ِ ت َ ] (اِ مرکب ) کنایه از جایی است که در او ظلم و تعدی بسیار واقع شود. || کنایه از دنیاست . (برهان ) (آنندراج ).
-
ستم آمیز
لغتنامه دهخدا
ستم آمیز. [ س ِ ت َ ] (نف مرکب ) ظالم و بی رحم . (ناظم الاطباء).
-
ستم اندیش
لغتنامه دهخدا
ستم اندیش . [ س ِ ت َ اَ ] (نف مرکب ) ظالم . (آنندراج ). مردم آزار و جفاکار. (ناظم الاطباء) : چو سیر کوفته دارد سر ستم پیشه خبر دهد ستم اندیش را ز نرخ پیاز.سوزنی .
-
ستم بر
لغتنامه دهخدا
ستم بر. [ س ِ ت َ ب َ ] (نف مرکب )ستمکش . قبول کننده ٔ ظلم . پذیرنده ٔ جور : نباشد هیچ بیگانه ستمگرنباشد هیچ آزاده ستم بر.(ویس و رامین ).
-
ستم پرور
لغتنامه دهخدا
ستم پرور. [ س ِ ت َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کنایه از ظالم و ظلم کننده و ظلم روا دارنده . (برهان ) (انجمن آرا) (مجموعه ٔ مترادفات ص 241).
-
ستم پروری
لغتنامه دهخدا
ستم پروری . [ س ِ ت َ پ َرْ وَ ](حامص مرکب ) عمل ستم پرور. رجوع به ماده ٔ قبل شود.