کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستایش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستایش
لغتنامه دهخدا
ستایش . [ س ِ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از ستاییدن و ستودن . پهلوی «ستایشن ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دعا و ثنا و شکر نعمت و مدح و نیکویی گفتن و ستودن و آفرین . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). حمد. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). مدیح . مدحة. ثناء. ...
-
واژههای مشابه
-
ستایش بردن
لغتنامه دهخدا
ستایش بردن . [ س ِ ی ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب )ستوده شدن . نیک نام گشتن . به نیک نامی مردن . ممدوح دیگران شدن بسبب کار نیک و منش پسندیده : فریدون فرخ ستایش ببردبمرد او و جاوید نامش نمرد. فردوسی .بدیوار پشتش نهاد و بمردبمرد و ز گیتی ستایش ببرد.فردوسی .
-
ستایش کردن
لغتنامه دهخدا
ستایش کردن . [ س ِ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مدح کردن . نیکویی گفتن . ستودن : به پیش بزرگان ستایش کنیم همه پیش یزدان نیایش کنیم . فردوسی .به پیروزی ایدر نیایش کنیم جهان آفرین را ستایش کنیم . فردوسی .ستایش سخن خویشتن مکن سعدی که زشت خوب نگردد بجامه ٔ رن...
-
ستایش گرفتن
لغتنامه دهخدا
ستایش گرفتن . [ س ِ ی ِ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) ثنا گفتن . شکر کردن : همیدون بزاری نیایش گرفت جهان آفرین را ستایش گرفت . فردوسی .ستایش گرفت آفریننده رارهاننده از بد تن بنده را.فردوسی .
-
ستایش گفتن
لغتنامه دهخدا
ستایش گفتن . [ س ِی ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ستودن . مدح گفتن : گرت من ستایش نگویم مرنج که بهره ندارم ز گنج تو خنج .ازرقی .
-
ستایش سرا
لغتنامه دهخدا
ستایش سرا. [ س ِ ی ِ س َ] (نف مرکب ) مادح . ستایش کننده . مدّاح : ستایش سرایان نه یار تواَندنکوهش کنان دوستدار تواَند.سعدی .
-
ستایش کنان
لغتنامه دهخدا
ستایش کنان . [ س ِ ی ِ ک ُ ] (ق مرکب ) در حال ستایش : چو از خواب گودرز بیدار شدستایش کنان پیش دادار شد. فردوسی .چو بر آستان ملک سر نهادستایش کنان دست بر سر نهاد. سعدی .رجوع به ستایش کردن شود.
-
نام ستایش
لغتنامه دهخدا
نام ستایش . [ س ِ ی ِ ] (اِ مرکب ) از دعاهای زرتشتیان است و آن را «دعای از پس نیایش ویشت » نیز گویند. رجوع به خرده اوستا ص 28 و 40 شود.
-
جستوجو در متن
-
افتدستا
لغتنامه دهخدا
افتدستا. [ اَ ت ِ دِ ] (اِ) کلمه ایست مرکب از افتدکه عجب و ستا که ستایش و بندگی باشد. یعنی ستایش عجیب و نیکوترین ستایش و بندگی . (آنندراج ) (برهان ) (هفت قلزم ). نیکوترین ستایش و آن ستایش باری است عزّ عزّه . (شرفنامه ٔ منیری ). یعنی مدح عجیب (شگفت ست...
-
ممده
لغتنامه دهخدا
ممده . [ م ُ م َدْ دَه ْ ] (ع ص ) ستایش شده و تکلف شده در ستایش . (ناظم الاطباء).
-
استودن
لغتنامه دهخدا
استودن . [ اُ دَ ] (مص ) ستایش کردن . ستودن .
-
متمدح
لغتنامه دهخدا
متمدح . [ م ُ ت َ م َدْ دِ ] (ع ص ) فخرکننده و تکلف نماینده در ستایش خود. (آنندراج ). لاف زننده و نازنده و فخر کننده ٔ بخود. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آن که دوست دارد ستایش خود را و میگوید در ستایش خود چیزی را که ندارد. (ن...
-
استا
لغتنامه دهخدا
استا. [ اِ ] (نف مرخم ) ستایش کننده . (برهان ) (جهانگیری ). ستاینده ، چنانکه گویند: خودستا و خوداستاو بدون ترکیب مستعمل نشود. (رشیدی ). || (اِمص ) ستایش . اسدی در لغت فرس ذیل افدستا آرد: افد شگفت باشد و ستا ستایش چنانکه دقیقی گفت : جز از ایزد توام خد...