کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستاننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستاننده
لغتنامه دهخدا
ستاننده . [ س ِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) صفت فاعلی از مصدر ستدن . گیرنده : ستاننده را گفت بهرام گردکه این جرم چونین شمردی تو خرد. فردوسی .سپهدار مرز ونگهدار بوم ستاننده ٔ باژ سقلاب و روم . فردوسی .ستاننده چابک ربائیست زودکه نتوان ستد باز هرچ آن ربود. ا...
-
واژههای مشابه
-
جان ستاننده
لغتنامه دهخدا
جان ستاننده . [ س ِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) جان ستان . روح گیر. کشنده . رجوع به جانستان شود.
-
جستوجو در متن
-
خون ستان
لغتنامه دهخدا
خون ستان . [ س ِ ] (نف مرکب ) خون ستاننده . || حجام . (یادداشت مؤلف ).
-
جبایت ستان
لغتنامه دهخدا
جبایت ستان . [ ج ِ ی َ س ِ ] (نف مرکب ) ستاننده ٔ جبایت . گیرنده ٔ باج و خراج و آنکه اموال خراج را گرد میکند.
-
الچی
لغتنامه دهخدا
الچی . [ اَ ] (ترکی ، اِ) رجوع به الجه و الجی و غیاث اللغات شود. || (ص ) گیرنده و ستاننده . (غیاث اللغات ).
-
باژستان
لغتنامه دهخدا
باژستان . [س ِ ] (نف مرکب ) باج ستاننده . (ناظم الاطباء). باجگیر.(آنندراج ) (ناظم الاطباء). مَکّاس . (مهذب الاسماء).
-
جستان
لغتنامه دهخدا
جستان . [ ج َ ] (نف مرکب ) می شاید به زبان دری مخفف جهان ستان باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). جهانگیر. جهانگشا. ستاننده ٔ جهان .
-
چابک ربا
لغتنامه دهخدا
چابک ربا. [ ب ُ رُ ] (نف مرکب ) زودربا. رباینده ٔ چالاک و چابک : ستاننده چابک ربائی است زود که نتوان ستدباز هرچ آن ربود.اسدی .
-
دردستان
لغتنامه دهخدا
دردستان . [ دَس ِ ] (نف مرکب ) دردستاننده . دردچین . ستاننده ٔ درد. دردگیرنده . || بمجاز، غمخوار : من دردستان تو نهانی تو درد دل که می ستانی ؟نظامی .
-
خلافت سریر
لغتنامه دهخدا
خلافت سریر. [ خ ِ ف َ س َ ] (ص مرکب ) آنکه تخت او تخت خلافت است . خلیفة : سلطنت اورنگ خلافت سریرروم ستاننده ٔ ابخاز گیر.نظامی .
-
غنی گردیدن
لغتنامه دهخدا
غنی گردیدن . [ غ َ دی گ َ دَ ] (مص مرکب ) غنی شدن . توانگر و بی نیاز گردیدن . رجوع به غنی شود : آن نه مال است که چون دادیش از تو بشودزو ستاننده غنی گردد و بخشنده فقیر.ناصرخسرو.
-
تب ستان
لغتنامه دهخدا
تب ستان . [ ت َ س ِ ] (نف مرکب ) تب ستاننده . گیرنده ٔ تب . دافع تب : از بهر تب بریدن خود دست آز رااز نیستان هیچکسی تب ستان مخواه .خاقانی .
-
رخنه ستان
لغتنامه دهخدا
رخنه ستان . [ رَ ن َ / ن ِ س ِ ] (نف مرکب ) ستاننده ٔ رخنه . پذیرنده ٔ سوراخ : ویرانه ام از برق نفس رخنه ستان نیست نشگفت گرش مهر به روزن نبود راه .طالب آملی (از آنندراج ).