کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستاره ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گردان ستاره
لغتنامه دهخدا
گردان ستاره . [ گ َ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کوکب سیار. (ناظم الاطباء).
-
ستاره زدن
لغتنامه دهخدا
ستاره زدن . [ س ِ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) قبه و خیمه و خرگاه برپای کردن . (آنندراج ) : بر سر رستم ستاره زده بودند که او را سایه همی داشت ، باد برآمد و آن سایه بان بر آن افکند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).یکی خیمه ٔ پرنیان ساخته ستاره زده جای پرداخ...
-
ستاره نداشتن
لغتنامه دهخدا
ستاره نداشتن . [ س ِ رَ / رِ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از طالع خوب نداشتن . (آنندراج ) : برفع پستی اقبال خویش چاره ندارم برتبه کم نیم از آسمان ستاره ندارم .مخلص کاشی (از آنندراج ).
-
ستاره بار
لغتنامه دهخدا
ستاره بار. [ س ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) در بیت زیر، باران ریز. که باران از آن ریزد. که قطرات باران از آن چکد : بستان چنان شود که ندانیش زآسمان چون ابر گشت بر رخ بستان ستاره بار.سوزنی .
-
ستاره باران
لغتنامه دهخدا
ستاره باران . [ س ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پرستاره . در بیت زیر مجازاً، پرگل : از شاخ شکوفه ریز گویی کرده ست فلک ستاره باران .خاقانی .
-
ستاره پرست
لغتنامه دهخدا
ستاره پرست . [ س ِ رَ / رِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) رجوع به صابئین و ستاره شود.
-
ستاره پرستی
لغتنامه دهخدا
ستاره پرستی . [ س ِ رَ / رِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل ستاره پرست . رجوع به صابئین شود.
-
ستاره پیشانی
لغتنامه دهخدا
ستاره پیشانی . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوعی است از اسب و این را شوم میشمارند. (بهار عجم ). اسبی که در پیشانی دارای علامت بود و آن را از معایب اسب می شمارند. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) دارای عُرّه ٔ بیضا. دارنده ٔ جبهه ٔ درخشان : اگر ببام برآید س...
-
ستاره تاب
لغتنامه دهخدا
ستاره تاب . [ س ِ رَ ] (اِخ ) نام حکیم منجمی بوده معاصر و شاگرد جمشید و در علم نجوم ، اخترشماری و اخترشناسی مهارت داشته . با تن شناس حکیم که طبیب طبیعی بود مباحثات دارد و در رسالات فرزانگان باستان اندر است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
ستاره چشم
لغتنامه دهخدا
ستاره چشم . [ س ِ رَ / رِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) آنکه چشمهای وی مانند ستاره باشد. (ناظم الاطباء). دارای چشمهای روشن . چشم درشت : هزار استر ستاره چشم و شبرنگ که دوران بود با رفتارشان لنگ . نظامی .|| از القاب پادشاهان . (ناظم الاطباء).مصحف ستاره حشم . ر...
-
ستاره حشم
لغتنامه دهخدا
ستاره حشم . [ س ِ رَ / رِ ح َ ش َ ] (ص مرکب ) در صفت ملوک مستعمل است . (آنندراج )(بهار عجم ). از القاب پادشاه : سکندرسپاه ،ستاره حشم ، سلیمان اقتدار، کواکب خدم . (حبیب السیر).
-
ستاره دان
لغتنامه دهخدا
ستاره دان . [ س ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) ستاره شناس . (آنندراج ). رجوع به ستاره شناس و ستاره شمر شود.
-
ستاره سپاه
لغتنامه دهخدا
ستاره سپاه . [ س ِ رَ / رِ س ِ ] (ص مرکب ) از صفات ملوک . (آنندراج ). از القاب پادشاهان : ایا ستاره سپاهی که برج عصمت رافروغ قبه بمهر تو غره ٔ غراست .خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج ).
-
ستاره سریر
لغتنامه دهخدا
ستاره سریر. [ س ِ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) از صفات ملوک . (آنندراج ). از القاب پادشاهان : ایا ستاره سریری که آسمان کبودز بار حلم تو قامت بنفشه وار شکست .حسین سنایی (از بهار عجم ).
-
ستاره سوختگی
لغتنامه دهخدا
ستاره سوختگی . [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بدبختی . (ناظم الاطباء). رجوع به ستاره سوخته شود.