کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبیل دم عقربی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سبیل بودن
لغتنامه دهخدا
سبیل بودن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) مفت و رایگان و مجانی بودن . مباح بودن هر کس را : و به بردع درختان تود سبیل است بسیار. (حدود العالم ).پیش درویشان بود خونت مباح گر نباشد در میان مالت سبیل .سعدی (گلستان ).
-
سبیل کردن
لغتنامه دهخدا
سبیل کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برایگان دراختیار همه گذاشتن . مباح ساختن بر همه : خرکیمخت گاه کرده سبیل بر گروگان شب رود در باب . سوزنی .به که خربندگیت رای کندسر خود را سبیل پای کند. نظامی .چنین یاد دارم که سقای نیل نکرد آب بر مصر سالی سبیل . س...
-
سبیل بند
لغتنامه دهخدا
سبیل بند. [ س ِ بی ب َ ] (اِ مرکب ) نوعی پارچه ای که سبیل رابر آن بندند تا شکل مخصوص گیرد. (یادداشت مؤلف ).
-
ابن سبیل
لغتنامه دهخدا
ابن سبیل . [ اِ ن ُ س َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) راه گذری . (مهذب الاسماء) (دهار). رهگذری . (خلاص نطنزی ). ابن السبیل . راهگذار. رهگذر. راه رو. مسافر : شنیدم که یک هفته ابن السبیل نیامدبمهمانسرای خلیل . سعدی .|| در اصطلاح فقهاء مسافری از وطن ْ دور که ...
-
ابناء سبیل
لغتنامه دهخدا
ابناء سبیل . [ اَ ءِ س َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ج ِ ابن سبیل . ابناءالسبیل .
-
ام سبیل
لغتنامه دهخدا
ام سبیل . [ اُم ْ م ِ س َ ] (ع اِ مرکب ) فیل ماده . (المرصع).
-
باج سبیل
لغتنامه دهخدا
باج سبیل . [ ج ِ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پول ، وجه ، جنس و امثال آن که از کسی با زور و قلدری گیرند. و آن با «گرفتن » و «دادن » استعمال شود.
-
خون سبیل
لغتنامه دهخدا
خون سبیل . [ ن ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خون حلال . (آنندراج ).
-
فی سبیل ا
لغتنامه دهخدا
فی سبیل ا. [ س َ لِل ْ لاه ] (ع ق مرکب ) در راه خدا. محض رضای خدا. (یادداشت مؤلف ) : بجای گندم و جو او همی دهد زر و سیم به آشنا و به بیگانه فی سبیل اﷲ.سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
لعل
لغتنامه دهخدا
لعل . [ ل َ ] (معرب ، اِ) (کلمه ٔ فارسی است محیطالمحیط). لال . بدخشانی . (زمخشری ). ملخش . بدخشی . یکی از احجار کریمه و صورت دیگر آن لال است چون نعل و نال . یکی از احجار کریمه و آن غیر بیجاده است . سنگی ظریف با سرخی لامع و از یاقوت سست تر. (دزی ). حم...