کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبوکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبوکش
لغتنامه دهخدا
سبوکش . [ س َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) سبوکشنده . آنکه سبو کشد. حمل کننده ٔ سبو. آنکه سبو از جایی بجایی برد. || شرابخوار : صد چو حاضر سبوکشان دیدم بر در دیر ساخته مأوی . ناصرخسرو.کعبه بزاهدان رسد دیر بما سبوکشان بخشش اصل دان همه ما و تو از میان بری . ...
-
جستوجو در متن
-
رندسوز
لغتنامه دهخدا
رندسوز. [ رِ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه رند را بسوزاند. - دیر رندسوز ؛ در بیت ذیل از حافظ کنایه از دنیاست که با رندان و آزاداندیشان سر کینه و بیمهری دارد : نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس بسا سراکه در این کارخانه سنگ و سبوست .حافظ.
-
سنگ و سبو
لغتنامه دهخدا
سنگ و سبو. [ س َ گ ُس َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) همانند سنگ و سبو. کنایه از ناپایداری . فناپذیری . از بین رفتن : نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست . حافظ.رجوع به سنگ شود.
-
سماکار
لغتنامه دهخدا
سماکار. [ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سبوکش میخانه را گویند، یعنی خدمتکار شرابخانه . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || مطلق خدمتکار. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) : زهره ای و مشتری خریدارت آفتاب و قمر سماکارت . سراج الدین (از ...
-
سماکاره
لغتنامه دهخدا
سماکاره . [ س َ رَ / رِ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) سبوکش میخانه . (آنندراج ) (برهان ). || مطلق خدمتکار. (برهان ) (آنندراج ) : از پی کسب و شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سماکاره ٔ دوست . سنایی (دیوان چ مصفا ص 398).آنکه او شاه بخردان باشدکی سماکاره...
-
کارخانه
لغتنامه دهخدا
کارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دکان و حانوت و پیشه گاه و جائی که در آن پیشه و صنعتی را به انجام میرسانند. (ناظم الاطباء). آنجا که عده ٔ بسیاری کارگر به یک نوع کار اشتغال ورزند با چرخی و دستگاهی یا بی آن . معمل . دستگاه . دستگاه ماشین . کارگاه : ن...
-
بسا
لغتنامه دهخدا
بسا. [ ب َ ] (ق ) بمعنی ای بس و بسیار باشد. (برهان ) (سروری ) (هفت قلزم ) (دِمزن ). ای بس و بسیار چنانکه خوشا یعنی ای خوش . (انجمن آرا). ای بس و بسیار. (ناظم الاطباء). ای بس و بسیار چنانکه خوشا یعنی آن خوش . و مزید علیه بس و از بعضی مواقع مستفاد میشو...