کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبلت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خردسبلت
لغتنامه دهخدا
خردسبلت . [ خ ُ س ِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه سبلت خرد دارد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
آبخوری
لغتنامه دهخدا
آبخوری . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) ظرف آب خوردن . مشربه . آبخواره . آبخور. || شارب (موی سبلت ). || نوعی از دهنه ٔ اسب که هنگام آب دادن بر دهان او زنند.
-
آنکش
لغتنامه دهخدا
آنکش . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه اَش . آنکه او را : هر آن شمعی که ایزد برفروزدهر آنکش پف کند سبلت بسوزد.ابوشکور (از تحفه ٔ اوبهی ).
-
شبان
لغتنامه دهخدا
شبان . [ ش َب ْ با ] (ع ص )شبانی . اشبانی . مرد که سرخ روی و گلگون سبلت باشد. (از متن اللغة). رجوع به شُبّان و رجوع به شبانی شود.
-
مث
لغتنامه دهخدا
مث . [ م َث ث ] (ع مص ) تراویدن خیک . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تراویدن روغن از خیک . (ناظم الاطباء). || دست در چیزی مالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). مالیدن دست یا مالیدن دست به مندیل یا گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مالیدن دس...
-
شبان
لغتنامه دهخدا
شبان . [ ش ُب ْ با ](ع اِ) ج ِ شاب . به معنی جوان . (از دهار). رجوع به شاب و شباب شود. || (ص ) به معنی شبانی که مرد سرخ روی و میگون سبلت است . (از متن اللغة). و از اسمهای آن شَبانة یا شُبانة است . رجوع به شبانی شود.
-
شبانی
لغتنامه دهخدا
شبانی . [ ش َ نی ْی ] (ع ص ) سرخ روی و سرخ سبلت . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مرد سرخ روی و میگون . (منتهی الارب ). مرد سرخ روی سرخ بروت . (ناظم الاطباء). اُشبانی . (اقرب الموارد).
-
باد در بینی افکندن
لغتنامه دهخدا
باد در بینی افکندن .[ دَرْ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تکبر و غرور و لاف زدن .رجوع به باد، باد به بینی افکندن ، باد به بروت افکندن ، باد در بروت افکندن و باد در سبلت افکندن شود.
-
پاتنگان
لغتنامه دهخدا
پاتنگان . [ ت ِ ] (اِ) بادنجان . باذنجان : ریش چون بوگانا سبلت چون سوهاناسر بینیش چو بورانی پاتنگانا. ابوالعباس .سر و تن چون سر و تن پنگان از درون چون برون پاتنگان . سنائی .و رجوع به بادنجان شود.
-
خام جوش
لغتنامه دهخدا
خام جوش . (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) غذای نیک ناپخته . خام پخته . || مرد بی تجربه . مرد ناپخته : ولی بجوشم ازین خام جوش یک سبلت قراطغانشه پشمین گه طعان و ضراب .خاقانی .
-
خوبله
لغتنامه دهخدا
خوبله . [ خوَب ْ / خُب ْ ل َ / ل ِ] (ص ) ابله . نادان . (انجمن آرای ناصری ) : من خوبله در سبلت افکنده بادی چو در ریش خشک از ملاقات شانه .انوری (از انجمن آرای ناصری ).
-
خوپله
لغتنامه دهخدا
خوپله . [ خوَپ ْ / خُپ ْ ل َ / ل ِ ] (ص ) ابله . نادان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : من خوپله در سبلت افکنده بادی چو در ریش خشک از ملاقات شانه .انوری .
-
پتفوز
لغتنامه دهخدا
پتفوز. [ پ َ ] (اِ) گرداگرد دهان ومنقار مرغان . (برهان ). پوزه . معرب آن فِطیسَه است : مستطعم الفرَس ، پتفوز اسب . (منتهی الارب ) : عاریت داده بدو سبلت و ریش و پتفوزببخارا شده هنگام صبا علم آموز. سوزنی .بشعر عذب دل افروز من نگر، منگربریش و سبلت و پتف...
-
کاسموی
لغتنامه دهخدا
کاسموی . (اِ) کاسمو. موی خوک بود که کفشگران بر رشته بندند. (لغت فرس ). موی سبلت خوک و روباه باشد که کفشگران دارند. (صحاح الفرس ). موی خوک نر را گویند چه کاس بمعنی خوک نر هم آمده است بعضی گویند موی سبلت خوک است و آن را به عربی هلب خوانند و بعضی گفته ا...
-
تیزیدن
لغتنامه دهخدا
تیزیدن . [ دَ ] (مص ) تیز زدن . (آنندراج ). رها کردن باد از دهان و یا از پائین . (ناظم الاطباء). تیز دادن . تیز رها کردن . گوزیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بود جولاه شحنه ٔ لاهورکه بتیزم به سبلت کرمش . حکیم شفائی (از آنندراج ).چو بر دامان نقاشی ز...