کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبقت
لغتنامه دهخدا
سبقت . [ س ِ ق َ ] (از ع ، مص ) از مصادر مجعول است و در زبان عربی بجای آن سبق استعمال کنند. (از مجله ٔ دانشکده ادبیات تبریز). پیشی گرفتن . (غیاث ). مبادرت . تبادر. پیشی .
-
واژههای مشابه
-
سبقت جستن
لغتنامه دهخدا
سبقت جستن . [ س ِ ق َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) پیشی جستن . پیش افتادن خواستن : مروت نیست سبقت جستن از کوتاه پروازان وگرنه نامه ام پیش از کبوتر میتواند شد.صائب (از آنندراج ).
-
سبقت کردن
لغتنامه دهخدا
سبقت کردن . [ س ِ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش افتادن . پیشی گرفتن : هرکه دستش بر زبان سبقت کند مرد است مردورنه هر ناقص جوانمرد است در میدان لاف .صائب .
-
سبقت گرفتن
لغتنامه دهخدا
سبقت گرفتن . [ س ِ ق َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) پیش افتادن . پیشی گرفتن : زهق . زهوق . پیشی گرفتن بر دیگران . (منتهی الارب ) : ز همراهی نفس بیجاست منعم که من خویش از نفس سبقت گرفتم .مخلص کاشی (از آنندراج ).
-
سبقت گیرنده
لغتنامه دهخدا
سبقت گیرنده . [ س ِ ق َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پیشی گیرنده . آنکه در کارها سبقت گیرد و جلو افتد. سَبّاق . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
سبغة
لغتنامه دهخدا
سبغة. [ س َ غ َ ] (ع اِمص ) سعة و رفاهیت . (اقرب الموارد). فراخی و رفاهیت و تن آسانی . (منتهی الارب ) : تن خویشتن سبغه دونان کنندز دشمن تحمل زبونان کنند.سعدی (بوستان ).
-
صبغة
لغتنامه دهخدا
صبغة. [ ص ِ غ َ ] (ع اِ) رنگ . (منتهی الارب ) : مرد چون بالغ شد آن طفلی بمردرومیی شد صبغه ٔ زنگی سپرد. مولوی .|| دین و ملت . (منتهی الارب ). دین نیک . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف ص 4).
-
صبغة
لغتنامه دهخدا
صبغة. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته . (منتهی الارب ). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
سباق
لغتنامه دهخدا
سباق . [ س َب ْ با ] (ع ص ) سبقت گیرنده . (اقرب الموارد): هو سباق غایات ؛ او فراهم آورنده ٔ نیزه های سبقت است یعنی بر دیگری سبقت گیرنده است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). حائز قصبات السبق فی الفضائل و المناقب و المآثر. (اقرب الموارد).
-
اسبق
لغتنامه دهخدا
اسبق . [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سبقت . پیش تر. جلوتر. سابق تر. سبقت گیرنده تر. پیش تر از پیش ... از پیش پیش تر.- امثال : اسبق من الاجل . اسبق من الافکار . (مجمع الامثال میدانی ).|| افضل .
-
بلیق
لغتنامه دهخدا
بلیق . [ ب ُ ل َ ] (اِخ ) اسبی بود که از همه اسبان سبقت بردی وبا این وصف بدنام بود. در مثل است یجری بلیق و یُذم بلیق ؛ یعنی بلیق سبقت می گیرد و نکوهش او میکنند، و آن را در حق کسی گویند که احسان کند و مردم او را به بدی یاد نمایند. (منتهی الارب ) (از ا...
-
مبادرت
لغتنامه دهخدا
مبادرت . [ م ُدَ رَ ] (ع مص ، اِمص ) پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن . (غیاث ). پیشی و سبقت و تقدم و تعجیل و شتابی و چالاکی . مبادرة. تبادر. پیشی . سبقت . پیش دستی . پیشی گرفتن . سبقت جستن . پیش دستی کردن . بشتافتن بسوی کسی . (یادداشت به خط مرح...