کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ثبرة
لغتنامه دهخدا
ثبرة. [ ث ُ رَ ] (ع اِ) انبار غله ٔ پاک کرده ٔ در خرمن .
-
جستوجو در متن
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ )ابن ابی سبرة. صحابی است . و او را پسری بود به نام سبرة و بعضی گویند که پدر سبرة یزیدبن ابی سبرة است نه حارث . رجوع به استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 114 شود.
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن ابی سبرة جعفی . وی برادر سبرةبن سبرة است و بعضی گویند که سبرة همان حارث بن ابی سبرة محدث است و پدر او از صحابه باشد. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 292 و ج 3 ص 64 شود.
-
ابوسباعیه
لغتنامه دهخدا
ابوسباعیه . [ اَ س ُ عی ی َ ] (اِخ ) عبداﷲبن سبرة الهمدانی . محدث است .
-
جابر
لغتنامه دهخدا
جابر. [ب ِ ] (اِخ ) اسدی . رجوع به جابربن ابی سَبْرَة شود.
-
ابوسلیط
لغتنامه دهخدا
ابوسلیط. [ اَ س َ ] (اِخ ) انصاری بدری . صحابی است از بنی نجّار و نام او سبره یا اسیره و یا اسید و پدر او عمرو است .
-
جابر
لغتنامه دهخدا
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابی سبرة اسدی ، صحابی است . حاکم و بیهقی و ابن مندة از طریق ابن عجلان از موسی بن السائب از سالم بن ابی الجعد از جابربن ابی سبرة روایت میکند. (الاصابة ص 220). قاموس الاعلام ترکی چنین آرد: جابربن ابی سبرة اسدی یکی از صحابه بود ...
-
جارود
لغتنامه دهخدا
جارود. (اِخ ) ابن ابی سبرة. در الموشح چنین آمده است : محمدبن عبداﷲ هذلی از جارودبن ابی سبرة نقل کرده که گفت : بر در خانه نشسته بودم که فرزدق عبور میکرد و نزد من ایستاد و گفت : یا ابانوفل ! بیتی شعر گفته ام که پس از آن نتوانستم گفتن . گفتم : کدام است ...
-
اطربون
لغتنامه دهخدا
اطربون . [ اَ رَ ] (معرب ، اِ) کلمه ایست رومی بمعنی مقدم در جنگ ، و عرب بدان تکلم کرده است . عبداﷲبن سَبَرة الحَرَشی گوید : فان یکن اطربون الروم قطعهافقد ترکت بها اوصاله قطعاو ان یکن اطربون الروم قطعهافان ّ فیها بحمداﷲمنتفعا [ یعنی انگشتان او ]. (از ...
-
اطریانوس
لغتنامه دهخدا
اطریانوس . [ ] (اِخ ) رومی . از امپراتوران روم بود و وی را اطربون نیز می خواندند. صاحب عیون الاخبار این ابیات را از عبداﷲبن سبرة الحرشی آورده است :فان یکن اطربون الروم قطعهافقد ترکت بها اوصاله قطعاو ان یکن اطربون الروم قطعهافان ّ فیهابحمداﷲ منتفعا.و ...
-
جذمور
لغتنامه دهخدا
جذمور. [ ج ُ ] (ع اِ) اصل و بن هرچیز یا اول آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جِذمار. (اقرب الموارد). || پاره ای از شاخ درخت که بر تنه مانده باشد بعد از بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نبعه در وقتی که بری...
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح ِ ] (ع اِ) زگاب . سیاهی . دوده . دوده ٔ مرکب . مرکب . مداد. نقس . زگالاب . سیاهی دوات : بر پر الفی کشید نتوانست از بی قلمی و یا ز بی حبری . منوچهری .آنهمه حبر و قلم فانی شودو این حدیث بی عدد باقی بود. مولوی .گر نباشد یاری حبر و قلم کی فتد بر...
-
بامداد
لغتنامه دهخدا
بامداد. (اِ مرکب ) داده ٔ بام . آفریده ٔ فروغ . بخشیده ٔ روشنائی . داده ٔ صبح . || بام . گاه صبح . صبحگاهان . مقابل مساء. بُکرَة. (ترجمان القرآن ). وقت طلوع فجر. پیش از طلوع آفتاب . (آنندراج ). صبیحة. صباح . صدیع. صریم . (منتهی الارب ). غدوة. بکرة. (...