کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سببي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سببی
لغتنامه دهخدا
سببی . [ س َ ب َ بی ] (ص نسبی ) منسوب به سبب . آنچه به اسباب پدید آید.- قرابت سببی ؛ مقابل قرابت نسبی . قرابتی که از ولاء حاصل شود. رجوع به قرابت شود.
-
بی سببی
لغتنامه دهخدا
بی سببی . [ س َ ب َ بی ] (حامص مرکب ) بیعلتی . بی دلیلی . بی برهانی : سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شدکه کام بخشی او را بهانه بی سببی است .حافظ.
-
جستوجو در متن
-
مسابب
لغتنامه دهخدا
مسابب . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) در اصطلاح فقهی ، آنکه با کسی قرابت سببی دارد.
-
مبیغ
لغتنامه دهخدا
مبیغ. [ م ُ ب َی ْ ی ِ ] (ع ص ) فروماننده در راه به سببی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بی علت
لغتنامه دهخدا
بی علت . [ ع ِل ْ ل َ ] (ص مرکب ) (از: بی + علت ) بی سبب . بی جهت . بدون دلیل . (ناظم الاطباء).- بی علت نبودن ؛ بادلیل بودن . (ناظم الاطباء). سببی داشتن .
-
مصاهره
لغتنامه دهخدا
مصاهره . [ م ُ هََ / هَِ رَ / رِ ] (از ع ، اِمص ) مصاهرة. مصاهرت . خسری . دامادی کردن . || رابطه ای که بواسطه ٔ ازدواج بین زوج و زوجه و خویشان هر یک از آن دو ایجاد می شود. خویشی سببی .(یادداشت مؤلف ). و رجوع به مصاهرت و مصاهرة شود.- مصاهره کردن ؛ و...
-
اباق
لغتنامه دهخدا
اباق . [ اِ ] (ع مص ) گریختن بنده از مولی بی سببی . بگریختن . (تاج المصادر بیهقی ). بگریختن بنده . (زوزنی ). گریز. گریزپائی .
-
نسبی
لغتنامه دهخدا
نسبی . [ ن َ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به نسب . (ناظم الاطباء). || مقابل سببی .- قرابت نسبی ؛ خویشاوندی از طرف پدران ، چون برادری وعموزادگی .
-
فرساینده
لغتنامه دهخدا
فرساینده . [ ف َ ی َ دَ / دِ ] (نف ) فرسوده کننده . آنچه چیز دیگر را بفرساید و از میان برد. (یادداشت به خط مؤلف ). || چیزی باشد که به سببی از اسباب مانند رسیدن آسیبی و مکروهی و یا به کثرت دست خوردن و... نقصان و خرابی تمام بدان راه یافته . (برهان ).
-
مسبغ
لغتنامه دهخدا
مسبغ. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازمصدر اسباغ . رجوع به اسباغ شود. || (در اصطلاح عروض ) چون به جزوی که در آخر آن سببی باشد الفی درافزایند آن را مسبغ گویند یعنی تمام کرده ، و بعضی آن را مُسبَّغ خوانند، از تسبیغ تا مبالغت بیشتر باشد تمام کردن را. (ا...
-
مصاهر
لغتنامه دهخدا
مصاهر. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) دامادخسری کننده . || خویش سببی : آنگه اسماعیل را و قبیله ٔ جرهم را حج فرمود و مناسک بیاموخت و ایشان مصاهران اسماعیل بودند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ). و رجوع به مصاهرت و مصاهرة و مصاهره شود.
-
خسرانگری
لغتنامه دهخدا
خسرانگری . [ خ ُ گ َ ] (حامص مرکب ) انتساب بواسطه ٔ ازدواج . (ناظم الاطباء). خویشی سببی . (یادداشت بخط مؤلف ). || خواستگاری . (ناظم الاطباء). || عروسی . (منتهی الارب ).
-
سفله پرور
لغتنامه دهخدا
سفله پرور. [ س ِل َ / ل ِ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) دون پرورنده . که فرومایگان را نوازد و جوانمردان را خوار دارد : آب و هوای فارس عجب سفله پرور است کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم . حافظ.سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شدکه کام بخشی او را بهانه بی سببی...
-
یارو
لغتنامه دهخدا
یارو. (اِ) در تداول عامه ، شخصی که نزد گوینده و شنونده هر دو شناخته است به سببی ، خواه اختصار کلام و خواه تمایل به آنکه دیگران نشناسندش گفته شود. (از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). شخص معهود. فلان . بهمان .شخص معهود میان گوینده و مخاطب . || تعبیری آمیخ...