کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سباک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سباک
لغتنامه دهخدا
سباک . [ س َب ْ با ] (ع ص ) زرگر. مشتق از سبک ، بمعنی زر و سیم گداختن است . (آنندراج ) (غیاث ). سیم پالای . (مهذب الاسماء). گدازگر : سباک ربیع سیم برف در مسام زمین گداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
جستوجو در متن
-
گدازگر
لغتنامه دهخدا
گدازگر. [ گ ُ گ َ ] (ص مرکب ) نام صنفی که در معادن مس استخراج مس کنند. سباک .
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) علی بن سنجربن سباک . رجوع به علی ... شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن سنجر بغدادی حنفی ، مشهور به ابن سماک (یا ابن سباک ) و ملقّب به تاج الدین و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی بغدادی شود.
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) عمربن قاسم بن محمدبن بندار سباک مکنی به ابوزرعة. از راویان بود. رجوع به تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 257 شود.
-
علی حنفی
لغتنامه دهخدا
علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن سنجر بغدادی حنفی ، مشهور به سماک (یا ابن سباک ) و ملقّب به تاج الدین و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی بغدادی شود.
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن بندار مکنی به ابوعبداﷲ سباک . راوی بود و از احمدبن ابی طیبة و عبیداﷲبن موسی و جز آن دو روایت کرد و اسماعیل کسائی و عمران ازدی و جز آنان از او روایت داشتند. (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 336).
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) یوسف بن محمدبن بندار مکنی به ابویعقوب . راوی بود و از محمدبن عامر سلمی روایت کرد و ابوبکربن سباک از او روایت داشت . (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 453).
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) حسن بن محمدبن احمدبن ابراهیم قومسی مؤدب مکنی به ابوعلی . راوی بود. وی از محمدبن معاذ روایت کرد و ابوبکر سباک از او روایت میکرد. (از تاریخ جرجان ابوالقاسم سهمی ص 145).
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) حسین بن محمدبن اسماعیل بن جبریل مکنی به ابوعلی . راوی بود و از محمدبن جعفربن فضاله نسوی روایت کرد و ابوبکر سباک از او روایت دارد. (از تاریخ جرجان ابوالقاسم سهمی ص 155).
-
سیم پالا
لغتنامه دهخدا
سیم پالا. (اِ مرکب ) بوته . (ناظم الاطباء). گاه ، چاهک سیم پالایان باشد. (صحاح الفرس ). || (نف مرکب ) آنکه تصفیه ٔ نقره کند. (یادداشت بخط مؤلف ). کسی که نقره را ذوب میکند و سکه مینماید. (ناظم الاطباء). سباک . (مهذب الاسماء).
-
ادا
لغتنامه دهخدا
ادا. [ اَ ] (اِخ ) کنت نشینی در جنوب غربی ایداهو و نهر سباک آنرا از اوریفون جدا کند. مساحت آن در حدود 2800 میل مربع و سکنه ٔ آن در حدود 3000 تن است . بزرگترین شغل اهالی استخراج معادن است و شهر بوازی قصبه ٔ این ناحیت است . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج ُرْ را ] (اِخ ) سباک بن منذر شیبانی . وی مردی پاک دین و نیکوسیرت بود که از طرف عمربن عبدالعزیزوالی سیستان شد و دیرگاه آنجا بماند و مردمان از اوآسایش یافتند. و فتنه برخاست تا آنکه عمربن عبدالعزیز او را عزل کرد. (از تاریخ سیستان چ بهار ص 123...
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) عبدالکریم بن عبدالکریم بزاز معروف بعبدک . همان کسی است که خان عبدک بدو منسوب است . وی از عمربن هارون و حسن بن مسلم و جز آن دو روایت کند و محمدبن بندار سباک و عبداﷲبن مهدی از او روایت دارند. (از تاریخ جرجان ابوالقاسم سهمی ص 198...