کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سباق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سباق
لغتنامه دهخدا
سباق . [ س َ ] (اِخ ) نام وادی است به دهناء. (معجم البلدان ).
-
سباق
لغتنامه دهخدا
سباق . [ س َب ْ با ] (ع ص ) سبقت گیرنده . (اقرب الموارد): هو سباق غایات ؛ او فراهم آورنده ٔ نیزه های سبقت است یعنی بر دیگری سبقت گیرنده است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). حائز قصبات السبق فی الفضائل و المناقب و المآثر. (اقرب الموارد).
-
سباق
لغتنامه دهخدا
سباق . [ س ِ ] (ع مص ) پیشی کردن در دویدن . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث ). پیشی گرفتن . (دهار) (زوزنی ) : و در حلبات فرزانگی و مضمار مردانگی قصب سباق از اکفا و اقران ربوده . (جهانگشای جوینی ).هین چرا کردی شتاب اندر سباق گفت از افراطمهر و اشتیاق ....
-
واژههای مشابه
-
سباق بردن
لغتنامه دهخدا
سباق بردن . [ س ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پیشی گرفتن . جلو افتادن : ای خداوندخراسان و شهنشاه عراق ای بمردی و بشاهی برده از شاهان سباق .منوچهری .
-
واژههای همآوا
-
صباغ
لغتنامه دهخدا
صباغ . [ ص َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔمبالغت از صبغ. رنگرز. رنگ ساز. || دروغ گوی که سخن را رنگ میدهد و دگرگون می سازد و فی الحدیث :اکذب الناس الصباغون قیل یحتملهما. (منتهی الارب ).
-
صباغ
لغتنامه دهخدا
صباغ . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صبغ. نانخورش . (منتهی الارب ).
-
صباغ
لغتنامه دهخدا
صباغ . [ ص ِ ] (ع اِ) رنگ . (منتهی الارب ).
-
سباغ
لغتنامه دهخدا
سباغ . [ س ِ ] (اِ) نانخورش و معرب آن صباغ باشد. (برهان ) (رشیدی ). || خانه ای که از خشت پوشیده باشد. || دیوار خشتی . (ناظم الاطباء).
-
سباغ
لغتنامه دهخدا
سباغ . [ س ُ ] (اِ) نوکرهای عدالت خانه . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
ابوعبدالرحمن
لغتنامه دهخدا
ابوعبدالرحمن . [ اَ ع َ دِرْ رَ ما ] (اِخ ) محمدبن فضیل بن هلال بن سباق . محدث است .
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عامربن سباق الیمامی . محدث است و از یحیی بن کثیر روایت کند.
-
ابوالسنابل
لغتنامه دهخدا
ابوالسنابل . [ اَ بُس ْ س َ ب ِ ] (اِخ ) ابن بعکک بن حجاج بن حارث بن سباق بن عبدالداربن قصی قرشی عبدری . و در نام او اختلاف است لبید یا عمرو یا حبه ودر جدّ او نیز خلاف است بعضی بجای سباق ، عمیله گفته اند و او شاعری بود از بنی عبدالدار و بیوم الفتح مس...