کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سباعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سباعی
لغتنامه دهخدا
سباعی . [ س ِ ] (ص نسبی ) نسبتی است مر بنی سباع را. (الانساب سمعانی ).
-
سباعی
لغتنامه دهخدا
سباعی . [ س ُ عی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) نوعی از شعر که هفت مصرع باشد. (آنندراج ) (غیاث ). || آنچه دارای هفت رکن باشد.(اقرب الموارد). || (اِخ ) گاهی هفت فلک یا هفت ستاره مراد باشد. (غیاث ) (آنندراج ). || (ص ) شتر بزرگ دراز. (اقرب الموارد) (آنندراج ).- رج...
-
واژههای مشابه
-
صالح سباعی
لغتنامه دهخدا
صالح سباعی . [ل ِ ح ِ س ِ ] (اِخ ) صالح بن محمدبن صالح سباعی . یکی ازفضلای مصر. مولد وی بسال 1154 هَ . است . وی تحصیلات خود را در جامع ازهر بپایان رساند. او راست : «شرح الفتوحات المکیة» و «شرح حکم السکندری » و «شرح منظومة الاسماء الحسنی » تألیف در د...
-
واژههای همآوا
-
صبائی
لغتنامه دهخدا
صبائی . [ ص َ ] (اِخ ) وی شاعری است از مردم ادرنه و معاصر سلطان بایزید ثانی و او را دیوانی است . (کشف الظنون ج 1 ص 514).
-
سبائی
لغتنامه دهخدا
سبائی . [ س َ ] (ص نسبی ) نسبتی است به سبأبن یعرب بن قحطان . (الانساب سمعانی ).
-
جستوجو در متن
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن صالح ابوالسعود سباعی . رجوع به سباعی ... شود.
-
ابورهم
لغتنامه دهخدا
ابورهم . [ اَ رُ ] (اِخ ) سباعی . رجوع به ابورهم احزاب ... شود.
-
احزاب
لغتنامه دهخدا
احزاب . [ اَ ] (اِخ ) ابن اسید المقری . نام ابورهم سباعی است . رجوع به ابورهم احزاب بن اسید... شود.
-
راغب السباعی
لغتنامه دهخدا
راغب السباعی . [ غ ِ بُس ْ س ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن صالح سباعی . از متصوفان مصر بود و در دانشگاه الازهر تحصیلات خود را بپایان رسانید. قصیده ٔ غرایی درطریقه ٔ خلوتیه دارد که یک مصراع مطلع آن این است :«بدأت ببسم اﷲ و الحمد معلناً».(از اعلام زرکلی چ 2 ج...
-
خماسی
لغتنامه دهخدا
خماسی . [ خ ُ سی ی ] (ع ص نسبی ) پنجی . آنچه پنج واحد از یک چیز دارد.- غلام خماسی ؛ کودک پنج شبری و گویند غلام سداسی یا سباعی ، زیرا که چون از پنج شبر تجاوز کرده رجل است نه غلام . (منتهی الارب ).- کلمه ٔ خماسی ؛ کلمه ای که پنج حرف اصلی دارد و آن را...
-
مسبع
لغتنامه دهخدا
مسبع. [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از مصدر تسبیع. رجوع به تسبیع شود. || هفت بخش کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). به هفت بخش کرده . هفت شده . || چیزی که هفت پهلو داشته باشد. (غیاث ) (آنندراج ). نزد مهندسان سطحی را نامند که هفت ضلع متساوی آن ...
-
چنگل
لغتنامه دهخدا
چنگل . [ چ َ گ ُ / گ َ ] (اِ) ناخن باز وشاهین را گویند. (فرهنگ اسدی ). چنگ از باز و شاهین و آدمی . (حفان ). چنگ بود از باز و شاهین و غیره یعنی پنجه ٔ ایشان . (اوبهی ). پنجه ٔ مردم و حیوانات دیگر باشد از پرنده و غیره . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغا...