کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سباحت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سباحت
لغتنامه دهخدا
سباحت . [ س ِ / س َ ح َ ] (از ع ، مص ) شناوری . (غیاث ). شناه . شناو کردن : زیرکی آمد سباحت در بحارکم رهد غرقست او پایان کار. (مثنوی ).هر که را قدرت سباحت دست دهد رنج امروز از بهر راحت همه ٔ عمر تحمل باید کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). چنانکه می اندیشی...
-
واژههای همآوا
-
صباحت
لغتنامه دهخدا
صباحت . [ ص َ ح َ ](ع اِمص ) خوب روئی و سفیدی رنگ انسان . ضد ملاحت . (غیاث اللغات ). زیبائی . جمال . خوشگلی : در هیچ تاریخ مذکور نیست که کسی را از وزراء آن مآثر مأثورو محامد مذکور و کمال صباحت و وفور سماحت و سیادت در سیاست جمع بوده است . (ترجمه ٔ تا...
-
سباحة
لغتنامه دهخدا
سباحة. [ س ِ ح َ ] (ع مص ) شناوری نمودن . (منتهی الارب ). آشنا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به سباحت شود.
-
جستوجو در متن
-
آب بازی
لغتنامه دهخدا
آب بازی . (حامص مرکب ) شناگری . سباحت .
-
آشناوری
لغتنامه دهخدا
آشناوری . [ ش ْ / ش ِ وَ ] (حامص مرکب ) شناوری . سباحت .
-
شناگری
لغتنامه دهخدا
شناگری . [ ش ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل شناگر. سباحی . شناوری . سباحت .
-
شناوش
لغتنامه دهخدا
شناوش . [ ش ِ وِ ] (اِمص ) شناویدن . سباحت و شنا. (ناظم الاطباء). شناوری کردن . (آنندراج ).
-
آشناگری
لغتنامه دهخدا
آشناگری . [ ش ْ / ش ِ گ َ ] (حامص مرکب ) شناوری . سباحت .
-
آشناو
لغتنامه دهخدا
آشناو. [ ش ْ / ش ِ ] (اِ) آشنا. آشناه . شناه . شناوری . سباحت .
-
شینا
لغتنامه دهخدا
شینا. (اِ) شنا و سباحت وشناوری . (ناظم الاطباء). رجوع به شنا و شیناب شود.
-
سباحة
لغتنامه دهخدا
سباحة. [ س ِ ح َ ] (ع مص ) شناوری نمودن . (منتهی الارب ). آشنا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به سباحت شود.
-
اشناو کردن
لغتنامه دهخدا
اشناو کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شنا کردن . سباحت . عَوم . (تاج المصادر بیهقی ).
-
اسبح
لغتنامه دهخدا
اسبح .[ اَ ب َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سباحت . شناورتر.- امثال :اسبح من نون ؛ یعنون السمک . (مجمع الامثال میدانی ).